پارت بیست و هفتم
نگاهی به کمدم کردم. نفس عمیقی کشیدم. باید بازم مانتو و شال بپوشم.
ترکیه که بودم آزاد بودم ولی اینجا باید حجاب داشته باشیم.
مانتو طوسی و سفیدی برداشتم و شلوار سفیدی پوشیدم و شالمم طوسی با طرح های سفید بود و کیف و کفش مشکی هم پوشیدم.
آرایشی نکردم چون همینطوریم عالی هستم.
از پله ها پایین اومدم و علامت دادم که ماشین رو حاضر کنند.
به سمت ماشین رفتم. در رو برام باز کردند و صندلی عقب نشستم. و راننده حرکت کرد.
بعد چند دقیقه راننده گفت:
ـ خانم گجا برم
ـ برو همون بیمارستانی که دامیار رو بردیم
ـ چشم خانم
****************
از ماشین پیاده شدم و به سمت بیمارستان رفتم.
وسایلش رو از پذیرش گرفتم و خواستم برم که یهو دلم خواست ببینمش…چرا یهو دلم هواش رو کرد؟ دلم میخواد دوباره اون اخمش رو ببینم دلم برای اون چشمای مشکی پر از غرور تنگ شده…دارم چی میگم؟….من چم شده؟….چرا دارم اراجیف میبافم؟….خواستم از بیمارستان خارج بشم که دوباره اون حس مانع از رفتنم شد….روی پاشنه پاهام چرخیدم و به سمت اتاقش رفتم.
سرم پایین بود و تو فکر بودم. به اتاقش رسیدم و در اتاق رو باز کردم که یهو به یه چیز سفت برخورد کردم.
آخ خیلی کوچیک و خفیفی گفتم سرم رو بلند کردم که آبتین رو دیدم.
این اینجا چیکار میکرد؟ روپوش دکترای این بیمارستان تنش بود.
گوشه لباس کارت طوسی رنگی بود که با مشکی روش حک شده بود:
(آقای دکتر آبتین محتشم، متخصص و جراح بخش داخلی)
نه بابا؟! یعنی واقعا این یارو دکتره؟!
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘