پارت هفتم
نگران آیهان بودم. یعنی کدوم قبرستونی رفته بود؟
ایت رو دیدم که داشت مشروب میخورد سریع به طرفش رفتم و گفتم:
ـ اییت خواهرم گجاست؟
ـ مگه هنوز برنگشته؟
ـ منظورت چیه؟
ـ رفته بود تا دامیار رو بکشه
بلند فریاد زدم:
ـ چی؟
با ترس نگاهی بهم کرد و گفت:
ـ به خدا خودش گفت نزارید کسی بفهمه
ـ وایی تو چیکار کردی اییت
سرم داشت گیج میرفت و خواستم بیافتم که کسی از بازوهام گرفت.
نگاهی به نجات دهنده ام کردم که پسری جوون رو دیدم.
من رو روی مبلی نزدیک نشوندن!
ـ خانم حالتون خوبه؟
ـ اییت خواهرم
ـ خانم به خدا من نمیدونستم اینقدر دیر میکنه
بلند فریاد زدم:
ـ از دست اون دامیار عوضی هر کاری بر میاد
پسر جوون گفت:
ـ دامیار؟؟ دامیار صاحب نسق؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
ـ مگه میشناسیش؟
ـ اره پسر عممه
را این حرفش دیوونه شدم و به طرفش رفتم و یقش رو گرفتم.
ـ عوضی خواهر من گجاست؟
یقش رو از دست من ول کرد و گفت:
ـ من چمیدونم اسم خواهرت آیهان؟؟
ـ آره
ـ پاشو من کمکت میکنم تا نجاتش بدی به نفع پسر عمه منم هست
ـ باشه آقا پسر
ـ اسم من داران
ـ خوشبختم منم آیسان هستم امیدوارم بتونم خواهرم رو نجات بدم و اگرنه خودت باید تقاصشو پس بدی
تک خنده ای کرد و گفت:
ـ باشه خانوم کوچولو
ـ من کوچولو نیستم
ـ هستی
ـ نیستم
ـ هستی
ـ نیستم
اییت بلند فریاد زد:
ـ اه بس کنید دیگه
بدون هیچ حرفی به طرف بالا رفتم و بعد از تعویض لباسم پایین اومدم و سوار ماشین داران شدیم. و به سمت ویلای دامیار رفتیم.
امیدوارم بلایی سر خواهرم نیومده باشه چون زندش نمیزارم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘