پارت چهاردهم
صدای جیغی اومد. همه دست از رقصیدن برداشتن…!
دوباره صدای جیغ زدن اومد به صدا دقت کردم که تصویر آیسان جلوی چشمام اومد.
به سرعت پیست رقص رو رها کردم و از پله ها بالا رفتم.
از اینکه اتفاقی برای خواهرم افتاده باشه دیوونه میشدم.
تند تند اتاق ها رو نگاه کردم که اتاقی رو دیدم که درش باز بود.
به سمت اتاق رفتم که آیسان رک دیدم که لباسش یه خورده پاره بود.
و داران رو دیدم که مشغول کتک زدن پسری هست.
کسی هراسان وارد اتاق شد. دامیار به سمت داران رفت و آرومش کرد.
آیسان گریه میکرد. به سمتش رفتم و بغلش کردم.
آخه من عوضی چطور هواسم به خواهرم نبود؟!
چرا من اونقدر در فکر انتقام فرو برم که خواهر یکی یدونم رو فراموش کنم؟
محکم به خودم فشردم و آروم گفتم:
ـ هیچی نیست خواهرم، تموم شد. من پیشتم عزیزم، آروم باش خوشگلم
*************
جشن تموم شد و آیسان هم به اتاقش بردیم و خیلی زود خوابید.
لباسم رو با یک تاب و شلوارک طوسی عوض کردم و موهامم بالا بستم.
به طرف اتاق دامیار رفتم. بدون هیچ در زدنی در اتاق رو باز کردم و وارد اتاق شدم.
لباسی تنش نبود و فقط با یک شلوارک روی تخت دراز کشیده بود و آرنجش روی پیشونیش بود.
عضله های خوش فرمش خیلی خوشگل بودند ولی واسم مهم نبود.
ـ کیوان برو بیرون حوصلتو ندارم
ـ من کیوان نیستم
از روی تخت بلند شد و با دیدینم با تعحب نگاهم کرد.
اخمی کرد و گفت:
ـ تو اینجا چیکار میکنی؟
ـ باید به تو جواب پس بدم؟
به سمتم اومد و منم عقب گرد کردم که به دیوار رسیدم.
روبروم قرار گرفت و آروم سرش رو نزدیک آورد و گفت:
ـ بدون در زدن وارد اتاق یک پسر شدن خیلی بد نیست؟!
ـ نه
ـ نه؟!
ـ آره نه
ـ بیخیال واسه چی اومدی؟
ـ اومدم بهت بگم که میخوام برگردم ترکیه
عصبانی شد و زد به سیم آخر و گفت:
ـ تو هیجایی نمیری
ـ به تو مربوط نیست که بخوام کی برم یا نرم
ـ همین که گفتم حتی اگه مجبور بشم با آدمات جنگ میکنیم
ـ چرا میخوایی پیشت بمونم؟
نگاهی بهم کرد و نزدیکم شد.
ـ نمیخوام پیشم بمونی، میخوام کنارم بمونی
ـ چرا؟
ـ نمیدونم
دستم رو روی قفسه سینش گذاشتم و به عقب هلش دادم. خواستم دستم رو از قفسه سینش بردارم که مچم رو تو همون حالت گرفت و گفت:
ـ تو باید تقاص همه اینا رو بدی
ـ منم ازت انتقام میگیرم
ـ منتظرم
از اتاقش بیرون زدم و به طرف اتاقم رفتم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘