پارت سی یکم
با خشم از رستوران بیرون زدم. پسره بیشعور برای من تصمیم میگیره که چیکار کنم؟!
دستم رو برای تاکسی بلند کردم که یک پرادوی مشکی جلوم ترمز کرد.
ـ خانم سوار شو برسونمت
ـ گمشو مزاحم نشو
ـ بیا بالا ناز نکن جیگرم
ـ جرعت داری بیا پایین حالیت کنم با کی طرفی
ـ گنده تر از دهنت حرف میزنی
به سمت دستگیره در ماشین رفتم و بازش کردم یقه پسره رو گرفتم و بیرون کشیدم.
با عصبانیت غریدم:
ـ واسه من دم آوردی پسره خر؟ صدتای تو زیردست من کار میکنن
خیلی هیکلی ورزیده بود دستم رو گرفت که منم دستش رو گرفتم و پیچوندم و به کمرش چسبوندم که آخ آرومی گفت.
پسره دیگه ای از ماشین پیاده شد به سمتم اومد که با پاهام زدم تو پهلوش که خم شد.
دوباره به سمتم اومد که با آرنجم زدم به قفسه سینه اش…!
دعوا اون گرفت. اونا دونفر بودن و خیلی هیکلی بودن و من با اینکه خانم بودم و بدن ظریفی داشتم میتونستم کمی حریفشون بشم.
که یهو مرد اولی با مشت زد به لبم که مزه شوری رو حس کردم.
با نفرت بهش نگاه کردم و با پا زدم به دلش که مرد دومی با پا زد به پهلوم که از درد خم شدم.
چشمام سیاهی میدید. یک قطره اشک از گوشه چشمم چکید.
از درد به خودم میپیچیدم که حس کردم کسی صدام زد.
ـ دریـــا
دوباره صدام زد:
ـ دریـــا
صدای دامیار بود نگاهی بهش کردم که داشت با تمام قدرت کتک میزد.
خیلی ماهرانه میزدشون که منم غرق در حرکاتش شده بودم.
چرا اینقدر این مرد برام جذاب بود؟ چرا نمیتونستم بکشمش؟
چرا وقتی اتفاقی براش میافتاد قلبم وایمیستاد؟
دامیار به سمتم اومد و بغلم کرد. موهام رو از صورتم کنار زد.
ـ خوبی دریا؟
سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم.
ـ ببخشید همش تقصیر من بود نباید باهات اونطوری رفتار میکردم
لبخندی زدم و چشمام رو آروم بستم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘