پارت پنجاه و نه
نگاهی به خودم تو آیینه کردم. خیلی خوشگل شده بودم.
اونقدری که حتی نمیتونم بیان کنم.
موهام رو حالت باز و بسته درست شده بود.
و یه تاج بزرگ سلطنتی روی موهام خودنمایی میکرد.
لباس عروسم خیلی خوشگل بود و با مرواید های سفید خوشگل تزئین شده بود.
تا کمرم تنگ بود و پف میخورد و دنباله لباس عروسم خیلی بلند بود.
و پایین تورم حالت موجی بود که خیلی خوشگل دوخته شده بود و حالت گل های سفید و با مروارید بود.
یقه و آستینی نداشت و خیلی بهم می اومد. و من رو شبیه ملکه ها کرده بود.
آرایشم تیره بود. و چشمام رو طوری درست کرده بود که حالت خمار نشون میداد.
و بیشتر از هرچیزی که خیلی خودنمایی میکرد. لب هام بود. چون رژ قرمز جیگری پرنگی زده بود.
که مثل یک غنچه گل قرمز خودنمایی میکرد.
درست بود که دامیار بهم ابراز علاقه نکرده بود. اما از حرکاتش از لحنش از چشماش میتونستم بخونم که به من بی اعتنا نیست.
ـ عروس خانم آقا داماد اومدند.
سری تکون دادم و منتظرش موندم.
به در چند تقه خورد. و بعد دامیار وارد شد. و پشت سرش خانم فیلمبردار وارد شد.
دنبالم گشت که نگاهش به من افتاد.
آیسان نیشگون ریزی ازم گرفت و گفت:
ـ خواهری نکنه واقعا همین الان پنج قلو رو بسازه
منم متقابلا نیشگون ریزی ازش گرفتم و گفتم:
ـ خفه تو داران ده قلو نسازید من و دامیار هواسمون هست داریم چیکار میکنیم
آخی آیسان سرخ شده بود. عزیزمم…خوب غلط میکنه الکی زر زر میکنه….والا
بهش نگاه کردم…آخی دریا به فداش…!
یک کت و شلوار مشکی و لباس سیاه و یک کروات سفید شیک هم بسته بود.
نگاهی به دستاش کردم که یک دسته گل رز قرمز رنگ بود.
به سمتم چند قدم برداشت و دسته گل رو به دستم داد و پیشونیم رو بوسید.
تمام بدنم گر گرفت. من چقدر عاشق این مرد بودم رو خدا میدونست.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘