رمان آنلاین شکارچی تاریکی ها نویسنده مهلا.ب

پارت چهل و هشتم
ـ یا بکشم یا من تورو میکشم
ـ من تورو میکشم و انتقام پاکی و پدر و مادرم اینهمه زجری که کشیدم رو ازت میگیرم
فریاد زد:
ـ پس بکشم دیگه چرا معتلی؟
چشمام تار میدید و سرم گیج میرفت. تعادل نداشتم.
چشمام رو باز و بسته کردم و روی هدفم متمرکز شدم.
و دستم روی ماشه کشیده شد اما قبلش سرم گیج رفت و بجای اینکه قلبش رو بزنم تیرم به هوا خورد.
قبل از اینکا روی زمین بی حال بیوفتم دامیار به سمتم اومد و بغلم کرد. و من هم آروم چشمام رو بستم.
************
روی تختم دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم.
تازه از بیمارستان اومده بودیم. دریا واقعا حامله بود؟
یعنی واقعا بچه توی شکمش از خون و پوست من بود؟
من داشتم بابا میشدم؟
خدایا این چه امتحان سختی که داری از من میگیری؟
من بچه ها رو خیلی دوست داستم و عاشق پدر شدن بودم. اما….
سرم رو به طرفین تکون دادم و چشمام رو بستم.
فردا باید به پهلوان میگفتم که نمیتونم قاچاق کنم.

قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد