پارت ششم
من رو با زور وارد عمارت بزرگش کرد.
داخل اتاقی برد و من رو به صندلی محکم بست.
تقلا کردم اما فایده نداشت. نگاهی با خشم بهم کرد و گفت:
ـ بگو ببینم اسلحه آوردی با خودت یا نه؟
ـ آره آوردم تا بکشمت
در اتاق زده شد و مردی هیکلی اومد و اسلحه من رو به دست دامیار داد.
دامیار اسلحه رو گرفت و به سمت من نشونه گرفت.
ـ میخوایی با اسلحه خودت بمیری؟
ـ بکش منو البته اگه جرعتش رو داری
عصبانی شد و اسلحه رو به سمت قاب عکسی گرفت و شلیک کرد.
نگاهی به قاب عکس کردم. عکس من بود.
خنده ای کرد و گفت:
ـ نچ من تو رو به این راحتی نمیکشم باید با عذاب بمیری
ـ خفه شو عوضی تو هیچ گو*هی نمیتونی بخوری
ـ مطمئنی؟
ـ اره
ـ مثل اینکه تو منو نشناختی خانوم
ـ اتفاقا خوبم میشناسمت تو شکارچی یه شکارچی پست و عوضی تو شکارچی تاریکی ها هستی
خنده بلندی کرد و گفت:
ـ آفرین باریکلا خوشم اومد اما…
نگاه خشمگینی بهم کرد و به طرفم هجوم آورد و یقه لباسم رو گرفت.
ـ اما بزار کاملش رو من بهت بگم میدونی چرا اسمم دامیار؟؟
چون دام میندازه واسه تو چون من دام پهن کننده هستم.
چون من شکارچی هستم.
شکارچی تاریکی ها و شاید هم شکارچی تو
پوزخندی زدم و گفتم:
ـ نخیرم آقا من این شکارچی رو شکار میکنم اگه تو شکارچی هستی من شکارچی ها رو شکار میکنم
ـ تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
ـ حالا میبینیم
از اتاق بیرون زد. حالم از این مرتیکه بهم میخورد. خانوادم رو نابود کرد. زندگیم رو نابود کرد.
احساساتم رو نابود کرد.
من رو دختری مغرور و سرد کرد.
من باید این شکارچی رو شکار کنم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘