پارت پنجاه و دو
از تاکسی پیاده شدم و به کافی شاپ روبروم خیره شدم که دستی دور دهانم گرفته شد.
و من رو با زور داخل ماشینی بزرگ مشکی کردند.
تقلا کردم اما فایده ای نداشت. نفس کم آورده بودم و چشمام کم کم بسته میشد که بیهوش شدم و دیگه چیزی یادم نبود.
*****************
چشمام رو آروم باز کردم و دور و بر رو نگاه کردم.
تقلا کردم که دیدم به صندلی آهنی بسته شدم.
همه جا تاریک و سیاه بود و فقط یک لامپ کوچیک بود که کمی از فضایی که فقط من بودم رو روشن میکرد.
در آهنی بزرگی باز شد و دوتامرد قوی و هیکلی وارد شدند و بعدشون پیرمردی وارد شد.
من این پیرمرد رو قبلا دیده بودم و میشناختمش.
دقیق تر نگاهش کردم که شناختمش.
این همون مردک پیرمرد عوضی پهلوان بود.
چسب دهانم رو محکم کشیدند که لب هام درد کرد.
با خشم تو چشمای پیرمرد چشم دوختم و گفتم:
ـ عوضی با من چیکار داری؟ ولم کن
خنده چندشی کرد و گفت:
ـ عزیزم تو باید حالا حالا ها اینجا بمونی البته تا وقتی که اون شوهر عزیزت جنسا رو رد کنه
گوشیش رو از جیب کتش بیرون آورد و شماره ای رو گرفت و بعد رو اسپیکر گذاشت.
صدای دامیار تو گوشی پیچید:
ـ عوضی دریا گجاست؟
ـ عصبانی نشو عزیزم همسر خوشگلت جاش پیش من امنه
ـ بخدا اگه دستت بهش بخوره بیچارت میکنم فهمیدی؟
ـ نگران نباش کاری بهش ندارم اما تا وقتی که صحیح و سالم اون جنسا رو برسونی فرانسه اگه بخایی کاری بکنی و کلاه سرم بزاری هم زنتو هم بچتو میکشم فهمیدی
ـ باشه باشه تروخدا کاری به اونو بچم نداشته باش جنساتو رد میکنم بعدش دریا رو بهم بده
ـ باشه حله
باورم نمیشد این واقعا دامیار بود که داشت التماس میکرد؟ اونم بخاطر من و بچم؟!
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘