پارت چهل و یکم
مشغول دیدن رقصنده ها بودم که پهلوان با خنده به سمتمون اومد.
خیلی دلم میخواست خرخره این مردک رو بِجَوَم. اما حیف که کترم بهش لنگه…!
لبخند چندشی زد و دستش رو به سمتم دراز کرد.
ـ بــه بــه سلام بر آقا دامیار چطوری شیر مرد؟
اعتنایی به دستش نکردم و سرد جوابش رو دادم:
ـ خوبم
ـ این خانم زیبا رو نمیخوایی آشنا کنی؟
ـ ایشون دریا سلطانی هستند و همراه امشب من
پهلوان خم شد و دست دریا رو بوسید.
رگ های پیشونیم متورم شد. مرتیکه شغال چطور جرعت میکنی دست دریام رو بگیری؟
دریام؟ چرا دریای من؟ از کی شده دریای من؟
فعلا که امشب مال منه پس کسی حق نداره بهش چپ نگاه کنه!
یعنی فقط امشب؟
نمیدونم…..نمیدونم….گیج و سردرگم شده بودم…..همشون رو پس زدم و به اونها چشم دوختم.
دستم رو دور کمر دریا حلقه کردم و به خودم چسبوندمش و گفتم:
ـ خوب دیگه آشنا شدید
ـ بله ایشون خیلی خانم زیبا و خوش اندام و عزیزی هستند
برق نگاه هیز پهلوان رو خیلی خوب حس میکردم.
عصبانی نگاهش کردم که پهلوان گفت:
ـ دامیار جلسه رو داریم شروع میکنیم نمیخوایی با این خانم زیبا تشریف بیارید؟
ـ باشه برو ما میاییم
نباید بزارم دریا بیاد پیش اون شغال ها…نگاهی به دریا کردم و گفتم:
ـ دریا؟
ـ بله؟
ـ میشه بری بالا تو همون اتاق
ـ چرا؟
ـ چون نمیخوام بیایی پیش اونها همشون هیزن با نگاهشون میخورنت میدونم که خودتم دوست نداری
لبخند آرومی زد و گفت:
ـ باشه من میرم
لبخند تشکر آمیزی زدم و گفتم:
ـ پس برو جایی هم نرو درم قفل کن باشه؟
ـ باشه
دریا از کنارم رد شد و به طرف اتاق رفت منم به سمت میز جلسه شغال ها رفتم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘