پارت چهل و چهارم
صبح با سردرد عجیبی بلند شدم. خدایا من گجام؟
نگاهی به اطراف انداختم. همه چیز عین پرده سینما جلوی چشمام رژه رفت.
نـــه….نــــه….! خدایا نــــــه!
امکان نداره! من پاک بودم. تا حالا نذاشتم کسی پاکی منو ازم بگیره اما حالا….
جیغ بلندی کشیدم و برای اولین بار بعد چند سال بخاطر از دست دادن پاکیم گریه کردم و زجه زدم.
دامیار از خواب بلند شد. و نگاهی به دور بر کرد و کم کم همه چیز یادش اومد.
نگاهش رنگ شرمندگی گرفت. از خودم بیزار بودم از این مرد بیزار بودم.
گریه ام شدت گرفت. دامیار نزدیکم شد خواست بغلم کنه که پسش زدم و سیلی محکمی تو صورتش خوابوندم.
ـ عوضی بیشعور چرا باهام اینکارو کردی؟ چرا خواستی با اینکار ازم انتقام بگیری؟
هق هق نفسم رو بریده بود. و گریه میکردم.
ـ ای کاش میکشتیم اما اینجوری ازم انتقام نمیگرفتی ای کاش با پاکیم ازم انتقام نمیگرفتی
گریه ام بیشتر اوج گرفت خواستم بلند بشم که دلم تیر کشید و جیغ محکمی کشیدم.
دامیار هول به سمتم اومد و گفت:
ـ تروخدا ببخشید دست خودم نبود هردوتامون مست بودیم نفهمیدیم چیشد. خودتم بی میل نبودی حتی همراهیم….
ادامه حرفش رو با سیلی که به گوشش زدم ماسید.
ـ خفه شو نمیخوام صدای نحست به گوشم برسه تو عوضی کیفت و کردی الان من بدبختم که پاکیم و از دست دادم برای شما مردها چی هست؟ این نشد یکی دیگه معلوم نیست چندتا دختر و عین من بدبخت کردی ازت متنفرم حالیته؟ ازت بیزارم
سرش رو با شرمندگی پایین انداخت. گریه امونم رو بریده بود و حالم بدتر میشد. و درد دلم هم بیشتر تر…!
چشمام سیاهی رفت و بی حال توی بغل دامیار بیهوش شدم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘