پارت پنجم
پشت بوته ها قایم شدم و مشغول دیدن معاملشون بودم.
خیلی دلم میخواست دامیارم باشه و اون عوضی رو ببینم.
داشتم نگاهشون میکردم که یکی گفت:
ـ بچه ها اون چیه؟
من اشاره کردند فهمیدم که منظورشون منم…!
پس خیلی سریع پا به فرار گذاشتم.
که چند نفر دنبالم اومدند و موفق شدند که من رو بگیرن…!
دوتا دستام رو گرفتن!
به ترکی گفتم:
ـ ولم کنید عوضی ها
ـ اینجا چه غلطی میکنی؟
ـ به شما چه؟
داشتم تقلا میکردم که…..
******************
نگاهی به دختری کردم که داشت تقلا میکرد. سریع گفتم:
ـ این کیه؟
ـ آقا داشت جاسوسی میکرد سریع گرفتیمش
ـ خوبه
اون دختر سرش رو بالا آورد و تو چشمام زل زد.
نزدیک و نزدیک ترش شدم.
واقعا خیلی تعجب کرده بودم.
خیلی خوشحال بودم که آیهان رو تو دام خودم انداختم.
با نفرت تو چشمام نگاه کرد.
با آرنجش به پهلو محافظ ها زد و فرار کرد.
نباید از دستش بدم. نباید…!
دنبالش دویدم اون میدوید و من میدویدم.
بالاخره بهش رسیدم و از موهاش گرفتم.
ایستاد…! من هم ایستادم که افتاد تو بغلم!
عطرش تند و تلخ بود. ولی واسم مهم نیست.
سرش زیر چونه ام بود و کنار قفسه سینه ام.
سرش رو بالا آورد و من هم سرم رو خم کردم.
نگاهمون توی هم قفل شد. با نفرت توی چشم های هم نگاه میکردیم.
لبخند حرصی زدم و گفتم:
ـ بالاخره تو دام من افتادی
ـ شکارچی خوبی نیستی ها
ـ اره ولی با دامم تو رو گیر انداختم
ـ زیاد امیدوار نباش
با کف دستش روی سینه ام زد و خودش رو از من جدا کرد.
سریع مچ دستش رو گرفتم و گفتم:
ـ خوب بگو خانوم کوچولو چرا فضولی کردی؟
ـ به من دست نزن لعنتی
ـ نچ نمیشه
ـ پشیمونت میکنم
ـ منتظرم
با حرص روش رو برگردوند و دنبالم راه افتاد. یه بلایی سرت بیارم که روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی…!!
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘