پارت دوم
مادرم ایرانی بود و از زیبایی هیچ چیزی کم نداشت. چشم های قهوه ای و موهای قهوه ای بلند تو مهربونی هم تک بود. پدرم عاشقانه مادرم رو میپرستید بابام هم خیلی زیبا بود. چشم های آبی و موهای قهوه ای روشن یا خرمایی ولی تو آفتاب طلایی بود و برق میزد. من و آیسان هم مثل اونها بودیم من مثل بابام بودم و آیسان هم مثل مامانمم زیبا بود.
خانواده مامانم که ایرانی بود جزو پولدار های تهران بودند. و دو خواهر و یک برادر بودند به اسم مریم(مادرم) مونا و محمد که وقتی مامانم و داییم که من هیچ وقت ندیده بودمشون اومدند ترکیه با بابام آشنا شدند. و این بود آغاز عشق بزرگ اینها…!
بابام مرد مغرور و سردی بود ولی دلش رو به چشمای مشکی مامانم باخت!
اما خانواده مادرم مخالف بودند که مامانمم بخاطر عشقش قید خانواده اش رو زد و اومد به ترکیه! و بعد باهم ازدواج کردند که…
یه روز که قرار بود برند مسافرت کاری به صورت مشکوکانه ای کشته شدند.
من اون موقع پانزده سالم بود و آیسان هم هشت سالش بود. ضربه بدی به هردومون خورد و شدم یه دختر مغرور و سرد تا بتونم از خواهرم مراقبت کنم. تا خواهرم رو هم از دست ندم.
رشته گرافیک رفتم چون علاقه داشتم و بعد چند سال فهمیدم قاتل بابام و مامانم کیه؟ و دنبال یه فرصت برای انتقامم!
بارون بند اومده بود. داخل اتاقم شدم و نگاهی به اتاقم کردم.
دیوار های مشکی و آبی تیره تختم آبی تیره و کمدم هم آبی تیره بود و میز و بقیه چیز ها هم مشکی یا آبی تیره بود.
به میز عسلی مشکی و آبی تیره ای که کنار تخت بود نگاه کردم.
قاب عکس مشکی سفیدی که دور عکس رو احاطه کرده بود خودنمایی میکرد.
قاب عکس رو برداشتم و نگاهی بهش کردم. دستم رو روی عکس کشیدم.
آهی کشیدم و چشمانم رو برای لحظه ای بستم. و نفس عمیقی کشیدم. من بودم با لبخندی بزرگ و زیبا که کنار بابا و مامان ایستاده بودم و آیسان هم منو بوس میکرد.
آخرین عکسی که با هم گرفتیم…!
قاب عکس رو به لب هام نزدیک کردم و عمیق بوسیدم.
قاب عکس رو سرجاش گذاشتم و چشمانم را به دور از این همه زجر بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘