رمان آنلاین شکارچی تاریکی ها نویسنده مهلا.ب

پارت بیست و یکم
روی صندلی نشستم که دامیار به طرفم خم شد و آروم زیر گوشم گفت:
ـ محبوری واسه جلب توجه بقیه این همه آرایش و خوشگل کنی؟
لبخندی زدم و گفتم:
ـ یعنی من الان خوشگلم؟
ـ نخیرم شبیهه دراکولا شدی
ـ ای وای
ـ چیشد؟
ـ لغب خودتو به من نسبت دادی ناراحت شدم
ـ هه هه من چون خوشتیپم این لغب ها در برابر من سر خم میکنند
ـ اومممم باشه پس یه لغبی برات پیدا میکنم که برازندت باشه…!
خودم رو مثلا مشغول فکر کردن کردم و بعد سریع گفتم:
ـ پیدا کردم.
ـ چیه؟
ـ اومممم به نظرم بهت سیفون میاد واقعا هم برازندته
با حرص و عصبانیت گفت:
ـ دریا
دستام رو به معنی نمیدونم بالا آوردم و پای راستم رو روی پای چپم انداختم که آهنگ رقص سالسا پخش شد.
منم که استاد و عاشق رقص سالسا بودم.
پسری به طرفم اومد و درخواست داد خواستم قبول کنم که دامیار بلند شدم و دستم رو گرفت و بهش گفت:
ـ شما برو به یکی پیشنهاد بده که هم قواره خودت باشه بچه جون
بهش نگاه کردم و گفتم:
ـ چرا دستم رو گرفتی؟
ـ میخواییم برقصیم
ـ کی؟ من؟ با تو؟ عمرا….!
ـ فعلا که داریم میرقصیم
نقشم داره عالی میشه چی بهتر از این که رقصم رو ببینه و مست ترم بشه…!
دستش رو گرفتم و…..

قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد