دلنوشتهی آرازی در آپارتمان… آخ که ای کاش یه چند دههای پیشتر دیده به جهان میگشودم؛ مثلا یک قرن پیش…
ما را در اینستا گرام دنبال کنید.ما را در اینستا گرام دنبال کنید.
نمیدانم؛ اما دلم در این زمان نیست، گوشهایم تشنهی شنیدن است، شنیدن قصههای شب رادیوی تعمیرشدهی پدربزرگ و تجربههای شصت سالهای که یک شبه در اختیارمان بگذارد.
دلنوشتهی آرازی در آپارتمان
دلم غزل خوانیهای پدربزرگ و لبخندهای مادربزرگ را میخواهد. از آن لبخندهایی که جهانت را روشن میکند.
دلم آن حال و هوای دم صبح و نان تازهی پدربزرگ و چای تازه دم مادربزرگ در آن استکانهای دلبرانهی کمر باریک را میخواهد.
چشمانم به دنبال تصویر ذهنی از آن خانههای کاهگلی با پنجره پهای چوبی مانده است.
احساساتم در آپارتمان جای نمیگیرد، تو تعقل کن آرازی در آپارتمان.
دلنوشته تو میآیی نویسنده مرضیه باقری دهبالایی
دلنوشته عشق ماهی کوچک تنگ نویسند لیلا مدرس
دلنوشتهی آرازی در آپارتمان
گویی چیزی در ته دلم مانده و من پیدایش نمیکنم.
دلم از آن حوضهایی میخواهد که کنارش بنشینی و دلبری ماهیان برای شمعدانیهارا تماشا کنی از همانهایی که در اوج آتش تابستان هندوانه ها را به سرمای وجودش بسپاری و خیالت تخت باشد که میهمانی زنانهی عصر بدون هندوانه نمیماند.
دلنوشتهی آرازی در آپارتمان
دلم از آن نذریهایی میخواهد که با هزار زحمت گیسوان آشفتهات را زیر تار و پود چادر گلدار زندانی کنی و بعد کاسهی گلدار مادربزرگ که از جهیزیه ی مادرش به او رسیده را با کمال حجب و حیا و احترام به همسایه برسانی؛ همینقدر پاک و مهربان، همینقدر ساده و بیریا.
دلم لک زده است برای صدای چرخ و فلک چی، از آنهایی که پنج و شش عصر، سر و کلهشان پیدا شود و کودکان با خیال اینکه از آن بالا تمام شهر را پر از مهر ببینند، به کوچه بیایند.
دلم آن کوچههایی را میخواهد که نوای بچهها تنها موسیقی دلنشین عصرگاهیش باشد.
دلنوشتهی آرازی در آپارتمان
دلم از آن دوست داشتن هایی را میخواهد که برای یک لحظه دیدن یار با تمام جهان میجنگیدند و تمام جسارتشان را یکجا تقدیم میکردند.
دلم با حال و هوای دوست داشتنهای امروز میل آشنایی ندارد.
اصلا دلم کمی صدای قریشی میخواهد و اندکی غزل حافظ آنجا که میگوید
“دیدهها در طلب لعل یمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
برو ای طایر میمون همایون آثار
پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان”
چشمانم به دنبال مهر و محبت انسانها به یکدیگر خشک شده است.
دلنوشتهی پاییز به قلم ریحانه ولیان پور
نمیفهمم ایراد گرفتنهایشان از یکدیگر را نمیفهمم. ؛ تخریب کردنهایشان را نمیفهمم؛ اینکه برای چند ده سالی نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند و به جای محبت به هم دشمنی میورزند را نمیفهمم.
دلم تنها اندکی لبخند میخواهد از جنس سادگی،
اندکی مهر از جنس بخشش،
اندکی یاری از جنس حمایت،
اندکی قهقهه از جنس بادبادک بازی واندکی گرما از جنس صمیمیت .