دلنوشتهی دیگر دیر است… الان تقریبا ساعت ۳ صبح است و تنها یادگاریهایت، هر کدامشان مانند زهر کشندهای جانم را میگیرد.
آری همین آهنگها، همین چند صد سطر شعری که شاعرش نمیدانست قرار است دل چند نفر را با نوشتههایش بسوزاند، هر مصراع، هر کدام از این آهنگها را که گوش میدهم یک خاطره، یک تصویر مشخص از تو در ذهنم خودنمایی میکند.
مثلا اینکه با تمام وجود دلتنگیهایمان را با آغوشی صمیمی به رخ میکشیدیم یا اینکه چطور توانستیم با آن همه دوری و در دل فاصلهها به یکدیگر آرامش را هدیه دهیم و حتی اینکه چگونه اولین آهنگ مشترک، آخرین لبخند تصنعی مرا هم محو کرد.
اینکه هیچ وقت فکر نمیکردم شبیه به مخاطب آن آهنگها، بیرحم باشی.
اینکه مو به تنم سیخ می شود که بعد از چند مدت که گمان میکردم دیگر نه تنها تو را دوست نمیدارم که حتی حالم هم از تو بهم میخورد، باز آمدم و دوباره باتو درد و دل می کنم.
دلنوشتهی دیگر دیر است
و این اوج بیچارگی من است که تو هنوز هم میتوانی روی من اثر بگذاری که دوباره تمام آن عادتهای مسخره، آن دلتنگیها دارد تکرار میشود آن هم درحالیکه همه فکر میکنند تو دیگر واقعا برای من تمام شدهای.
به خودم نگاه میکنم، به تقویم و به روزهایی که گذشت و تلخیهایی که هنوز پیش روست. در پس مشکلات و در گیرو دار بازی بی رحمانه ی دنیا، در میان تقلای همهی ما برای زندگی کردن، ناگهان دوباره به سمت تو پرتاب می شوم.
دیگر نه روی برگشتن داریم و نه هوای فراموشی نه میتوانم وانمود کنم که از تو نفرت دارم و نه اینکه دلم میخواهد دوستت داشته باشم.
نه با دیدن عکست خوشحال می شوم و نه میتوانم دست از سرت بردارم.
من با تو در خلائی گیر افتادهام که زمان، که دوست داشتن، نفرت و هر احساسی بی معناست.
من از همان شب که تو طوفان جدایی به راه انداختی مانند گردابی در خود میپیچم و هر آنچه اطرافم هست را نابود میکنم و نیز بیشتر از هر چیزی خودم را.
انگار من در همان شب پنج سال قبل ماندهام و دیگر ساعت زندگیام را کوک نکردهام.
دلنوشتهی دیگر دیر است
میدانی من اکنونِ زندگی که یک خاطره از تو مرا ساعت هاست بهم می ریزد، دیگر نه به خودم و قول و قرارهای فراموشیام باور دارم و نه به تو و نشانههایی که از تو باقی مانده.
نمیدانم شاید در میان هزاران عیبی که دارم این را هم باید اضافه کنم که خدا دکمهی فراموشی مرا فعال نکرده است.
سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.