پارت سی هشتم
وا مهمونی چی؟ چرا من باید برم؟ شونه ای بالا انداختم و به طرف لباس هام رفتم و مشغول پوشیدنشون شدم.
سشوار رو روشن کردم و موهام رو خشک کردم. خیلی بلند بود و سخت میشد که خشکشون کنم.
با بدبختی خشکشون کردم و بی حال روی تختم افتادم. و به سقف خیره شدم.
تو حال و هوای خودم بودم که به در اتاقم چند تقه خورد.
ـ بفرمایید
در اتاقم باز شد و آیسان در چهارچوب در قرار گرفت.
لبخندی زدم و گفتم:
ـ جونم خواهری؟
اونم لبخندی زد و روی تخت کنارم دراز کشید.
تو بغل خودم کشیدمش و روی موهاش بوسه کوچیکی زدم.
آیسان خودشو لوس کرد و گفت:
ـ آبجی جونممم
خنده ای کردم و گفتم:
ـ باز چیه؟ چی میخوایی که اونقدر خودتو لوس میکنی؟
ـ عه آیهان
ـ باشه بگو
ـ اجازه میدی با داران برم شهربازی
شیطون نگاهش کردم و گفتم:
ـ اگه من اجازه هم ندم میری
ـ نخیرم
ـ زیاد با داران جور شدی ها ناقلا
ـ عه نخیرم کی گفته؟ نه اینکه تو وقتی حموم بودی دامیار لخت نیومد اتاقت
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:
ـ تو از گجا میدونی؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
ـ دیگه….
ـ بگو گفتم
ـ باشه وقتی میخواستم بیام اتاقت دیدم دامیار اومد اتاقت درضمن خودتم قبلش گفتی میخوام برم حموم یادت رفته؟
ـ خوب؟
ـ خوب به جمالت دیگه خواهرم حالا خوش گذشت؟
ـ چی؟
شیطون خندید و گفت:
ـ آب بازی راستی نی نی خاله کو؟
با پاهام شوتش کردم پایین و گفتم:
ـ وایسا تا نکشتمت
اونم خنده بلندی کرد و پا به فرار گذاشت.
عجبا…! چه دختر بی حیایی شده این با این داران بی حیا گشته پرو شده. یادم باشه به هردوتاشون یه گوش مالی بدم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘