پارت سی ام
یه مانتوی طوسی که قسمت پایینش پروانه های ریز سفید رنگ کار شده بود با شلوار قد نود سفید،شال سفید و کفش اسپرت طوسی برداشتم و پوشیدم…آرایشم یه رژ مات زدم و پیش به سوی خرید…
تا در اتاقمو باز کردم همزمان با من در اتاق دامیار هم باز شد و از اتاقش بیرون اومد…
یه تیشرت جذب سفید و شلوار کفش مشکی پوشیده بود،موهاش رو هم به سمت بالا داده بود…
با هم دیگه از پله های عمارت پایین اومدیم و به حیاط رفتیم…جنسیس دامیار رو اوردن و سوار شدیم…اول ماشین دامیار و بعد ماشین داران از حیاط خارج شدن و به سمت مرکز خرید بزرگی حرکت کردن…
وقتی رسیدیم همگی به یه لباس فروشی رفتیم…
من یه لباس شب آبی فیروزه ای که مروارید های سفید بهش دوخته شده بود خریدم که بلندیش از جلو تا روی زانوهام و از پشت تا مچ پاهام بود…آیسان هم یه مانتوی طرح لی که آستین سه ربع بود و جلوباز رو خرید…
از مغازه خارج شدیم…
چند تا مغازه ی دیگه رو هم گشتیم و چیزایی که میخواستیم خریدیم…
همه خسته بودیم که داران پیشنهاد داد واسه ی شام به یه رستوران بریم و بعدش به عمارت برگردیم…
ساعت هشت و سی دقیقه شده بود که به رستوران شیکی رسیدیم…سفارش هامون رو دادیم و منتظر موندیم تا غذاها رو بیارن…
******************
هیشکی حرفی نمی زد و همگی تو فکر بودیم…
که آیهان به حرف اومد و رو به من گفت:
-ببین دامیار من دیگه نمیتونم اون خونه و مخصوصا آدمای اون خونه رو تحمل کنم…میخوام یه خونه برای خودم بخرم و در ضمن آیسان رو هم با خودم می برم…
آیسان میخواست اعتراض کنه که با دادی که کشیدم حرف توی دهنش موند و چند تا میز کناری هم با تعجب نگاهمون میکردن…
با خشم به چشمای آیهان خیره شدم و گفتم:
-تو حق نداری پات رو از اون خونه بیرون بزاری…
-فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه
با خشم که از چشمام بی داد می کرد بلند شدم و مچ دست آیهان رو گرفتم و با داد گفتم:
-رو حرف من حرف نزن…
آیهان هم با خشم از جاش بلند شد و با شدت دستشو از دستم بیرون کشید،کیفشو از روی میز برداشت و از رستوران بیرون زد…
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘