پارت بیست و پنجم
گوشه ای ایستادم و منتظر تاکسی شدم.
ماشینی کنارم توقف کرد. بوقی زد.
بهش اعتنایی نکردم و به راه خودم ادامه میدادم.
بازم مزاحم های خیابونی! به ساعتم که روی مچ دستم بود نگاه کردم.
ساعت دو پنجاه و سه دقیقه بود. خیلی دیر وقت بود و ممکن بود بلایی سرم بیاد.
در ماشین باز شد و کسی از داخلش بیرون اومد.
نگاهی به سرنشین ماشین لوکس و زیبا کردم.
آبتین؟! این اینجا و این موقع شب چیکار میکرد؟!
با تعجب بهش نگاه کردم که پوزخندی زد و گفت:
ـ این موقع شب دنبال کی هستی؟ نکنه منتظر جی اِفتی؟!
اخم وحشتناکی کردم و گفتم:
ـ اوی عوضی حرف دهنتو بفهم که چه زری زدی! نخیرم بیمارستان بودم.
ـ بیمارستان واسه چی؟
ـ خصوصیه
ـ نکنه با دکترای اینجا جوری؟
با عصبانیت به سمتش رفتم و محکم به کتفش زدم و گفتم:
ـ تو چرا اینقدر ذهنت منحرفه؟ چون خودت تو اون خطی دلیل نمیشه که واسه منم از اون فکرا کنی حالیته یا بفهمونمت؟
اخم غلیظی کرد و گفت:
ـ پس اینجا چیکار میکنی؟
ـ دامیار چاقو خورده بود آورده بودمش بیمارستان الان حله؟
ـ دامیار همون پسریه که اونروز باهات بود؟
ـ اره مشکلیه؟
ـ نه خوبه خوشم اومد خوشتیپا رو تور میکنی
دیگه واقعا زده بودم به سیم آخر با عصبانیت وحشناکی تو چشماش نگاه کردم و به سمتش قدم برداشتم و گفتم:
ـ میگم منحرفی میگی نه درضمن من حوصله اراجیف تو رو ندارم برو نمیخوام قیافه نحست رو ببینم
بعدم از کنارش رد شدم که تاکسی اومد.
دستم رو بلند کردم که تاکسی ایستاد و سوارش شدم و آدرس خونه دامیار رو گفتم و بعدم سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و بیرون رو نگاه کردم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61بعد
عزیزان لطفا دو تا نظر بدید تا کمی روحیه بگیرم و برای ادامه این رمان تلاش کنم مرسی از حمایتتون❤👑
رمان خیلی قشنگی هست فقط زودتر تپتمشو بزارید❤
چشم عزیزم بعد این ایام حتما پارت گذاری رو شروع میکنم❤💕
عزیزان و طرفداران رمان شکارچی تاریکی ها به اطلاع شما بزرگواران میزسانیم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💗
سلام رمان قشنگی بود فقط واقعا معذرت می خوام راستش میشه بپرسم عکس شخصیت آوارو از کجا پیدا کردین من توی رمان یک فنجان خاطره نظره دادم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم میشه بگید عکس های دیگه ام داره یااینکه از کجا پیداش کردین چون واقعا خیلی عکسش خوشگله ببخشید😂🌷
فدات گلم منم تو رمان یک فنجان خاطره جوابتو دادم گلم میتونید برید اونجا مطالعه کنید😌😘
سلام ببخشید که دوباره مزاحمتون شدم فقط رمان جدیدتون اجبارآغوشت،رو کی منتشرمی کنید
عزیزم من رمان اجبار آغوشت رو نمینویسم اسم رمان جدیدم آرامش قلبم هستش و رمان دیگه ای دارم مینویسم رقم سرنوشت هستش و این دو تا رو آفلاین میتویسم گلم😍😘
اها خیلی ممنون آخه آخررمان نوشته بودید آرامش آغوشت من اشتباهی نوشتم بله متوجه شدم اما پس چطوری آخررمان نوشتی
آرامش آغوشت؟؟؟؟؟؟؟یعنی اسم رمان تونو عوض کردی میشه به من بی عقل بگید ببخشید واقعا آخه من عاشق رماناتون شدم دوست دارم زودتر بقیه رمانا تونم بخونم ببخشید مزاحم میشم😘😘😘
عزیزم رمانم آرامش فلبم هستش و رقم سرنوشت که آفلاینه و ممنونم از لطفت☺😍
سلام آرامش قلبم کجاست تو این سایت نیست؟؟؟
من منظورم آرامش آغوشت چون شما آخر رمان نوشتید آرامش آغوشت
حتما الان با خودتون میگید این دختره مثل کنه بهم چسبیده خودمم می دونم فقط کجای این رمانای که میگین چون توی سایت نبود
نه عزیزم اسم اصلیش آرامش قلبم که هروقت تموم شد تو همین سایت انتشار میدم درضمن عزیزم نظرت برام مهم و قابل ستودنی😍😘