#Part 7
شروع کردم گل سفال گری رو در آوردن میز چرخونه را روشنش کردم، دیدم وای کوره روشن نیست! دویدم سمت کوره و روشنش کردم دیگه حسابی داغ شده بود کوزه را داشتم شکل می دادم که گوشیم زنگ خورد تعجب کردم آخه غیر از متینا کسی واسم زنگ نمی زد! برداشتم جواب دادم:
– بفرمایید
– الو سلام آشینی دیگه ما را یادت نیست درسام زنگ زدم بگم بیا بریم بیرون.
-اِ سلام پارسال دوست امسال سرخ پوست!
-مرگ میای؟
-خفه آدرس و اس ام اس کن
نزاشتم چیزی بگه سریع قطع کردم می دونم الان داره جیغ می زنه! آدرس و داد ی کافی شاپ همین نزدیک اینجا ی سرم به تلگرامم زدم که دیدم باران عکاس مزونی که داخلش کار می کردم پیام داده حقوقم و ریختن داشتم بال در می اوردم هی بشکن می زدم و قر می دادم ساعت ۶ بود ۷ باید اونجا باشم رفتم دوش گرفتم دیدم واویلا، موهام شده جنگل آمازون! فقط نیم ساعت برس می کشیدم به موهام بعد سریع تی شرت مشکی بلند با شلوار و مانتو جین با روسری آبی و کفش های آبی اسپرت کوله مشکیمم برداشتم اهل آرایشم که نبودم فقط ی کم ادکلن زدم دیدم وای الان که کوزه داخل کوره بشکنه! سزیه دویدم شیره گازه و بستم اوه چه خطری بود!
سردرد داشتم اما دیگه نمی شد برگردم تا رسیدم ی نگاه کردم بچه ها دور ی میز ۵ نفره بودن اما چرا ۵ ما که ۴ نفر بودیم؟
-سلام بر خنگ های دوست داشتی
هدیه بلند شد این جمع همه با هم فامیل بودیم که از خانواده ترد شده بودیم حالا چرا؟ تهمت های بیجا باز بغض کردمهدیه گفت:
-سلام و ی چیزی نباید سریع تر بیای؟
-باشه بابا جوش نزن شیرت خوش می شه بچه ات می مونه رو دستمونه
درسا مثل این داشت از گوش هاش دود بلند می شد شمارش معکوس ۱،۲، ۳
– خفه شو فقط دختره ی نفهم چرا گوشی رو قطع کردی هان؟
-خرس نخور باشه من نه تسلیم!
همه می دونستن نباید نزدیک من بشن چون من دفاع شخصی و کامل رفته بودم به بچه هام در حد کمربند آبی یاد داده بودم
-خب اینجا چرا نشستید؟ ما که ۴ نفری متینا که نیست
مهربان جواب مو داد
– چون دنیا دختر عمو همون که کوزه را از خرید قرار بیاد اینجا
– اوپس چرا؟
-نمی دونم!
هدیه گفت:
– بر و بچ ی چیزی سفارش بدید گشنمه
گارسون و صدا زدیم من میلک شیک هدیه اسکوپ، مهربان کیک شکلاتی با بستی و درسا ام بستی کائوئویی سفارش داد، داشتیم می خوردیم که دنیا اومد سلام احوال پرسی کردیم که دنیا گفت:
-آشین جون متی کجاس؟
– رفته فرانسه!
– اِ واسه چه قدر؟
-اول گفت چند هفته ولی بعد پی ام داد پس فردا شب بر می گرده!
داشتم می خوردم که مهربان گفت:
-آشین سرت چی شده؟
همه نگاه ها یهو برگشت طرفم همه هم منتظر بودن من بگم چی شده!
-خو.. خب چیزه!
-بگو دیگه!
منم مجبور شدم کل ماجرا را تعریف کنم سیل فحش های عزیزان بود که به طرف پسره باریده می شد.هدیه گفت:
– خوبی الان؟ متی چش شد؟ اون چه طوره؟ چرا زود تر نگفتید؟
– بابا آروم و دونه دونه! متینا دستش درفته بود جاش انداخت اون خوبه منم که صحیح و سالم جلو روتم!
دنیا ی نگاه به بچه ها کردبعد روبه همه گفت:
-بچه ها دلیل مزاحمت بنده این که می خواستم بگم بیاید تولدم!
-من معاف چون کار دارم عشقمم نیست نمیام!
دنیا برگشت طرفم و گفت:
-عشقت کیه؟
همه زدیم زیر خنده آخه بچه ها می دونستن من به متینا می گم عشقم!
درسا گفت:
-این به متینا می گه عشقم!
-هوی این به درخت می گن!
مهربان برگشت طرفم و گفت:
– عزیزم شما که خودت شبیه درختی تازه روی دستات هم ی لونه کلاغه!
-عزیزم شما چشم بصیرت داری؟!
همه شروع کردیم به خندیدن هدیه رو به دنیا گفت:
– اون پسر عموت هم هست؟ یا نه!
-نه! باز فرار کرده.
این دفعه من با هیجان گفتم:
– واسه چی؟ از کجا فرار کرده؟
درسا گفت:
-البته با عرض پوزش ما خیلی فوضولیم!
دنیا تک خنده ای زد و گفت:
– پسر عموم بخاطر هوش زیادی یکم اختلال مغزی براش ایجاد شده! چند ماه یک بار زن عموم می بردش تیمارستان انا باز آقا فرار می کنه! عمومم پول می ده تا دهن مامورای تیمارستان ببنده چند روز پیش فرار کرده گردن ی مامورا جوری تابونده که چند تا از مهر هاش عیب کرده و بیهوش شده! ماشین ی دختری هم دزدیده و چولش کرده!
یعنی فک همه مون جاری شده بود رو زمین! من گفتم:
-شرمنده اینی که میگی ای روانی کامله خواهرم!
دنیا ی دفعه غم زده شد و گفت:
-اونم دلیل داره به هر حال منتظرتون هستم.
ما رو با بهت گزاشت و از کافی شاپ رفت!
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد
عالی متینا جونم
خیلی عشقی
فدات بشم
من ک کفم برید
ممنونم عزیزم🤗
عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟
خیلی عالیه عزیزم
🌈❤
خیلی عالی بود عزیزم
🌈❤
رمانت مثل خووودت عااااللللییییی
ععععاااااااالییییییی مث خودت
پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده
خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂
واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود
سلام رمانتون خیلی قشنگه
ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟
وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره
سلام
در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊