#Part 11
-خوبه بریم پایین ببینیم چه خبره؟
متیناگفت:
-آره بیاید بریم حال این که هست؟ نکنه رئیس جمهوره؟
همه زدیم زیر خنده و از پله برقی اومدیم پایین پاساژ خالی شده بود!
-خب الان یواش می ریم اون ور اوکی؟ خنگ بازی در نیارید!
پشت ی ستون ایستادیم دیده نمی شدیم، یهویی ۶ تا بادیگارد اومدن داخل ۳ تا سمت راست ۳تا سمت چپ!
هدیه آروم گفت:
– وا پس اینا چرا این جوری می کنن؟
چشممون به بادیگاردا خورد همه اسلحه در آورده بودن با بهت گفتم:
– یا خدا! مادر کجایی؟ الان ما رو می کشن!
همه فروشنده ها صف کشیدن به ترتیب ایستادن! دیگه رسماً چشمامون قد سیب شده بود!
متینا گفت:
– یا می میریم، یا می ریم، یا می زنیم یا می خوریم کدوم عزیزانم؟
– خوب هم کتک می زنیم هم می خوریم!
بچه ها من اون لباس رو می خوام!
مهربان دستش و گذاشت رو سرمو گفت:
-خواهر خوبی؟ تب نداری الان می خوایم بمیریم تو به فکر لباسی؟
-با این لباس و می خرم یا از این جا نمی رم!
ی لباس بلند، دنبال دار، تنگ، سبز لجنی با یقه دلبر که تا روی شونه هاش ادامه داشت لعنتی خیلی قشنگ بود!
درسا:
– تو کجا این و دیدی؟
اومدم جواب بدم در پاساژ باز شد! اول ی پسره هیکلی با تی شرت آبی و شلوار جین مشکی و عینک دودی اومد داخل همه وسیله هاش از دور معلوم بود مارکه!
بعدی باز ی پسره هیکلی با پیراهن چهار خونه سبز و شلوار جین اومد داخل دو تا پسر هم مثل هم اومدن داخل فکر کنم دو قلو باشن! با تی شرت های سفید و شلوار های مشکی به خاطر عینک دودی هاشون چهره هاشون معلوم نبود!
هدیه گفت:
-خدایا چرا این همه هلو ی جا چرا یکیش برا ما نیست!
-مرگ! الان تو این فکری؟
متینا نگاه به هممون کرد و گفت:
– دو مین خفه شید! انگار منتظر ی نفر دیگن!
درسا رو به متینا گفت:
– چهار تا کمه مگه! می خوان ده تا باشن؟
همین و گفت ی ماشین مشکی دم در پاساژ نگه داشت! چهار تا دختر که نگم از آرایش و لباس و ایناشون بهتره! یکی ی وجب مانتو شلوار شون هم قد ۹۰ نبود شده بودن ۸۰ و کفش های نردبونی! همشون ضایع بود کوتاه قد بودن و می خواستن به پسرا برسن! ی دختر با مانتو نارنجی جلفش اومد پیش همون لباس چهار خونه ای و گفت:
– اِوا عزیزم چرا این جا ایستادیم؟
پسره محل نداد که پرو پرو رفت دستش و گرفت و گفت:
– رادمان جونم چرا این جوری می کنی؟
حالا مثلا با حالت مظلوم! پسر با داد گفت:
-چند دقیقه حرف نزن فقط چند دقیقه!
ما همه دستامون گذاشته بودیم رو قلبامون
متینا گفت:
-آخیش خوب حالی ازش گرفت!
ی ماشین پورشه! آخرین سیستم جوری ایست کرد که صدای ترمزش گوش همونو کر کرد! ید فعه ی پسر چهارشونه هیکلی با تی شرت جذب و کتونی ها قرمز و شلوار مشکی اومد بیرون لعنتی ای خوشگل بود! ی اخم سگی هم وسط پیشونیش بود اما باز این عینکا نزاشتن من درست ببینم! در ماشین و جوری بهم زد من گفتم:
-وحشی خو کندی لهش کردی در این عروسکو!
اومد داخل همه جلوش خم شدن اه اه این چه معنی میده! لوس ننور
عینک و برداشت نگاش که کردم برگشتم سمت متینا
– ای.. این همون..همون نیست!
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد
عالی متینا جونم
خیلی عشقی
فدات بشم
من ک کفم برید
ممنونم عزیزم🤗
عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟
خیلی عالیه عزیزم
🌈❤
خیلی عالی بود عزیزم
🌈❤
رمانت مثل خووودت عااااللللییییی
ععععاااااااالییییییی مث خودت
پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده
خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂
واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود
سلام رمانتون خیلی قشنگه
ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟
وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره
سلام
در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊