| جمعه 7 اردیبهشت 1403 | 19:14
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • #part_27

    -خب بابا حالا دیگه زیادی گندش می کنیدی!
    درسا- گنده نیست؟!
    متینا- از این رادمانه بدجور بدم میاد.
    -خواهر خودتو کنترل کن
    بعد ریز خندیدم، به خدا تولد نبود که عروسی بود. صداآهنگ زیاد دخترا هم با نیم وجب پارچه به تنشون تکون می خوردن که دیگه همه جاشون معلوم بود!
    والا ما با چه ادمایی شدیم ۷۰ میلیون
    زیر چشمی این پسره آتش و نگاه کردم
    انگار اومده بود خونه خالش دارت بازی می کرد همون جوری که نشسته بود رو صندلی تیر و می زد مستقیم وسط هدف
    -من که احساس نمی کنم این دیوونه باشه!
    مهربان- به یه چیزی دقت کردین؟
    همه با کنجکاوی زول زدیم به مهربان
    مهربان- باشه چشماتون و وزعی نکنید، اون پنج تا پسر، پسر عمو های آشین می شن.
    یکم فکر کردم راست می گفت
    -چرا به خودم نرسید؟!
    هدیه- چون تو مغز فندقی
    -هر هر نمکدون دیشب تو دبه نمک خوابیدی؟!
    هدیه اومد جواب بده که دنیا همه رو دعوت کرد برن بیرون تا کیک و ببرن
    همه راه افتادن سمت حیاط، بعد از کلی رقص و خوندن کیک و بریدن من بهش یه دستبند هدیه دادم که گفت:
    -چرا زحمت کشیدی واقعا ناراحتم کردید به اندازه کافی زحمت دادم بهتون!
    -اِ این چه حرفیه ما خوشحالم شدیم( اره جونه عمم)
    رفتم کنار منتطر نگاه کردم تا پسر عمو هاش بهش کادو بدن ببینم چی میدن
    اولی بهداد بود که یه ست طلا بهش داد بعدی پرهام بود ساعت مارک نقره بهش داد باز این جو زده ها جیغ زدن اه
    بعدی آرتین یه تابلو نقاشی که خوده دنیا بود بهش داد رادمان بهش سوئیچ لکسوز داد کنجکاو زل زده بودم به آتش همه نگاه ها بهش بود بعد با یه نیشخند رفت جلو تولد و تبریک گفت و در کمال ناباوری کلید باغ تو لوسون و بهش داد همه جیغ و سوت می زدن انگار چه خبره والا!
    کم کم همه رفته بودن فقط ما پسر عمو هاش رفتم بالا تو اتاق لباس عوص کردم، اومدم پایین رو به متینا گفتم:
    -بریم؟
    متینا- آره فقط چن لحظه منتظر مهربان باشیم
    انگار توجه پسرا به ما جلب شد خدا خدا می کردم یادشون نیاد وگرنه قیامت بود.
    سر آخر با حرف آرتین واویلا درست شد
    آرتین- شما همون دخترا نیستید داخل پاساژ؟
    هدیه- کی ما؟ پاساژ چی؟ کی؟
    بهداد- آره فک کنم داداش خودشونن!
    درسا- خو شما بگید کجا تا ما هم بدونیم!

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۲۵ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1695 روز پيش
    • متینا
    • 81,595 بار بازدید
    • 14 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • Fatii
      14 شهریور 1398 | 23:16

      عالی متینا جونم
      خیلی عشقی
      فدات بشم
      من ک کفم برید

    • متینا
      17 شهریور 1398 | 23:00

      ممنونم عزیزم🤗

    • سحر
      19 شهریور 1398 | 16:47

      عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟

    • Kimia
      19 شهریور 1398 | 17:52

      خیلی عالیه عزیزم
      🌈❤

    • Kimia
      19 شهریور 1398 | 17:53

      خیلی عالی بود عزیزم
      🌈❤

    • Hichkas
      20 شهریور 1398 | 12:15

      رمانت مثل خووودت عااااللللییییی

    • Hichkas
      20 شهریور 1398 | 12:34

      ععععاااااااالییییییی مث خودت

    • زیبا
      20 شهریور 1398 | 21:17

      پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده

    • نگارسلیمانی
      30 شهریور 1398 | 22:28

      خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂

    • اریا
      1 مهر 1398 | 10:20

      واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود

    • سجاد رشیدی
      16 مهر 1398 | 22:09

      سلام رمانتون خیلی قشنگه

    • Baran
      16 مهر 1398 | 22:17

      ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟

    • Zahra
      16 مهر 1398 | 22:25

      وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره

    • fatemeh
      3 شهریور 1400 | 00:40

      سلام
      در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.