part_1
آرام آرام نزدیک می شود اطراف را زیر نظر دارد ماموری در سمت چپ ایستاده و در گوشه ی سالن دوربینی وجود دارد، باز هم کلافه دست بر لابه لای مو هایش می برد با سوزن هایی که مخفی کرده است و تیرکمان چوبی اش طرف مامور نشانه می گیرد، اما به هدف نمی زند کارش از عصبانیت گذشته دومی را پرتاپ می کند اما باز هم نمی شود تیر و کمان را به سمت گردن مامورهدف می گیرد محکم به گردن مرد می خورد مامور نزدیک می شود ناگهان گردن مرد را می گیرد و کارش را تمام می کند!! فوری به طرف دوربین می رود با یه حرکت کنده می شود آژیر های تیمارستان به صدا در می آید به طرف پنجره می رود محکم به شیشه می زند در کثری از ثانیه شیشه نابود می شود ماموران داد می زنند و به او می گویند: ایست ایست
با نیشخندی می گوید: اوه اوه فعلا وقت ندارم اما بعدا خدمت می رسم.
از پنجره می پرد حصار های تیمارستان دقیقا در جلوی قفسه ی سینه اش می رود، اما او اهمیت نمی دهد در کوچه چند نفری با تعجب به او نگاه می کنند چند نفری او را تعقیب می کنند؛ او باهوش تر از این حرف هااست که دم به تله بدهد باز هم کار های مادرش! به دختری نزدیک می شود از پشت به شانه اش می زند و می گوید:
سوئیچ ماشینت و بهم بده.
دختر با غرور بر می گردد و می گوید:
متاسفم ماشین برای خودمه!
باز هم آن نیشخنده ترسناک بر لبانش می آید چاقوی جیبی اش را که در قسمتی از شلوار و بین زانو اش مخفی کرده است را بیرون می آورد دخترک چند قدم به عقب می رود و او جلو می رود، دختر به ماشین می چسبد چاقو را بالا می برد درست در نزدیکی کتف دختر در حالا فرود است.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد
عالی متینا جونم
خیلی عشقی
فدات بشم
من ک کفم برید
ممنونم عزیزم🤗
عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟
خیلی عالیه عزیزم
🌈❤
خیلی عالی بود عزیزم
🌈❤
رمانت مثل خووودت عااااللللییییی
ععععاااااااالییییییی مث خودت
پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده
خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂
واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود
سلام رمانتون خیلی قشنگه
ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟
وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره
سلام
در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊