#part_38
چشمام تو چشماش افتاد درست کارای احمقانه ای می کرد ولی جدابیت زیادی داشت، از روش بلند شدم سوزش بدی باز طرف راست شکمم احساس کردم.
خون می اومد آتش متعجب نگاه می کرد
کارد رفته بود داخل شکمه خودمه اگه من شانس داشتم الان باید کره مریخ می بودم!
آتش- چی کار کردی تو؟
همون جوری که سعی داشتم چشمام باز نگه داشته بشه گفتم:
-چیز نیست! ول..ولش کن دخ..دختره رو
آتش- احمق! احمق! چرا فوضولی می کنی تو هر کاری؟ هان؟
هان و داد زد دیگه چشمام سیاهی می رفت اما کم نیاوردم و گفتم:
-چو…چون یه.. یه دختر.. بی… بی آبرو می شد!
شکمم می سوخت نمی تونستم تحملش کنم دیگه افتادم رو زمین خون زیاد می اومد اما دیگه مهم نبود بالاخره دخترِمردم بیآبرو نشده بود. همه این بود؟ نبود؟!
آتش دستی داخل موهای پرپشت کشید و اومد زیر زانو هام و کمرمو گرفت بلندم کرد واقعا تجعب داشت این کارش صدا شو با حرص بیرون داد اما دیگه کار از کار گذشته بود، آتش به هدفش نرسید
زیر لب گفت:
آتش- دختره احمق، فوضولی تو کار مردم هم حدی داره!
رفت از اتاق بیرون صداشو می شنیدم
آتش- الو رادمان سریع بیا
-سریع این جا باش کارد رفت داخل شکمش
-چمیدونم تقصیر خود خرشه!
-تا ده دقیه دیگه اینجا باش!
بعد با چند تا پارچه اومد داخل
زیر لب غر غر می کرد والا این دیوانه عاقل کنه! همه چیز و می فهمه بعد می خوان اینو ببرن تیمارستان لباسمو، پاره اش کرد خدا را شکر به قسمته ممنوعه نرسید!
پارچه خیس بود مستقیم گذاشت رو زخمم جیغی کشیدم که پرده ها گوش خودم پاره شد! بیشعور الکل زده به پارچه!
آتش-خوبت شد الان بهتر میشی
فقط لب زدم
-ولم….ولم کن ب.. برو
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد
عالی متینا جونم
خیلی عشقی
فدات بشم
من ک کفم برید
ممنونم عزیزم🤗
عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟
خیلی عالیه عزیزم
🌈❤
خیلی عالی بود عزیزم
🌈❤
رمانت مثل خووودت عااااللللییییی
ععععاااااااالییییییی مث خودت
پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده
خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂
واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود
سلام رمانتون خیلی قشنگه
ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟
وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره
سلام
در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊