| شنبه 1 اردیبهشت 1403 | 07:38
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • 🎭نقاب چهره ها🎭

    #Part 10

    – بچه ها بپرید داخل اتاق هاتون دیر شد!
    همه بعد صبحانه بلند شدن و رفتن داخل اتاق هاشون من ی مانتو و کتونی های بنفش و شلوار و شال مشکی پوشیدم ادکلن هم زدم و تمام! متینا و درسا تیپ مشکی زده بودن درسا هم با کفش های پنج سانتیش مشغول بود مهربان هم سر تا پا جین زده بود هدیه هم شلوار و مانتو آبی با شال و کفش سبز و آبی پوشیده بود هدیه اندام لاغر و پوست گندمی داشت با چهره ساده! متینا هیکل درشت با چشمای آبی و پوست سفید
    درسا هم هیکل درشتی داشت با پوست برنزه و چشمای قهوه ای مهربان هم ریزه میزه! با پوست گندمی و چشمای مشکی و در آخر خودم و که داخل آینه قدی دیدم چشمای طوسی، پوست سفید، لبای قلوه ای و اندام عالی بود واسه این ورزش هایی که می رفتم.
    -هوی کجایی؟ رفتی هپروت؟
    دیدم هدیه اس داره به من می گه!
    -هیچی بریم، بریم
    رسیدیم دم ی پاساژ پیاده شدیم، نگاه کردم به ویترین ها چیز قشنگی نبود داخلش!رفتیم طبقه دوم مهربان سریع رفت سمت ی بوتیک فروشنده اش ی خانم مسن سال بود مهربان گفت:
    – وقتتون بخیر اون لباس مشکی رو می خوام!
    -بله الان میارمش
    رفت پرو مهربان همیشه همین بود سریع وسیله می خرید معطل نمی کرد! الحق لباس قشنگی بود پوشیده از سر تا پامشکی یکم هم دنباله داشت و سر مچ هاش نگین کار شده بود!
    حساب کردیم زدیم بیرون هدیه گفت:
    -بچه ها اون لباس صورتیه چطوره؟
    نگاش کردم و گفتم:
    -کفش صورتی ده سانتی داری بخرش خوبه!
    -اره دارم بیاید بریم داخل
    داخل بوتیکه ی پسر وایساده بود با دوستش این قدر نگاه می کرد که چشماشو باید با بیل در می آوردی! والا
    هدیه هم لباسش ی پیراهن آستین کوتاه نگین دار با ی دامن صورتی گرفت مهربان هم ی جفت کفش پونزده سانتی سفید گرفت منم که اصلا از هیچی خوشم نمی یومد! هدیه رو به پسره گفت:
    -ممنون آقا
    پسره رو به من گفت:
    -می شه ی لحظه وقتتون بگیرم؟
    با اخم رفتم جلو گفتم:
    -فرمایش؟
    -راستش شمارتون می خواستم!
    -آخه پسره چلغوز من دستو ع*ن*م نمی دم چه برسه به شماره!
    زدم از بوتیک بیرون مهربان:
    -جون پسره رنگ قهوه ای خیلی بهش می یومد!
    -حقش بود نفهم!
    اومدیم بریم طبقه اول ی دفعه صدای آژیر و کلی ماشین شخصی دم پاساژ ایستادن ی سری کشیدم و دیدیم پایین، ی مرده ای با بلند گو گفت:
    – خریداران عزیز هر چه زود تر پاساژ را تخلیه کنید!
    رو به بچه ها گفتم:
    -وا برا چی؟ اصلا چرا این قدر ماشین این جاس؟

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۲۵ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1688 روز پيش
    • متینا
    • 81,426 بار بازدید
    • 14 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • Fatii
      14 شهریور 1398 | 23:16

      عالی متینا جونم
      خیلی عشقی
      فدات بشم
      من ک کفم برید

    • متینا
      17 شهریور 1398 | 23:00

      ممنونم عزیزم🤗

    • سحر
      19 شهریور 1398 | 16:47

      عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟

    • Kimia
      19 شهریور 1398 | 17:52

      خیلی عالیه عزیزم
      🌈❤

    • Kimia
      19 شهریور 1398 | 17:53

      خیلی عالی بود عزیزم
      🌈❤

    • Hichkas
      20 شهریور 1398 | 12:15

      رمانت مثل خووودت عااااللللییییی

    • Hichkas
      20 شهریور 1398 | 12:34

      ععععاااااااالییییییی مث خودت

    • زیبا
      20 شهریور 1398 | 21:17

      پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده

    • نگارسلیمانی
      30 شهریور 1398 | 22:28

      خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂

    • اریا
      1 مهر 1398 | 10:20

      واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود

    • سجاد رشیدی
      16 مهر 1398 | 22:09

      سلام رمانتون خیلی قشنگه

    • Baran
      16 مهر 1398 | 22:17

      ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟

    • Zahra
      16 مهر 1398 | 22:25

      وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره

    • fatemeh
      3 شهریور 1400 | 00:40

      سلام
      در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.