اخرین ماشین داشت نزدیک می شد! پسر داد زد:
– سوار ماشین شو!
دویدم سمت ماراراتی و نشستم داخلش
پسر هم بعد چند ثانیه سوار شد.
سرعتش انچنان بالا بود که لال شده بودم، همون ماشین رسید بقلمون می زد به ماشین پسره انگار عصبانی شد محکم زد به همون ماشین از جاده افتادن بیرون ولی تیر اندازی کردن تیر، خورد به اینه بقل ماشین بی اختیار جیغ زدم.
نوبایلشو در اورد و یه شماره گرفت گفت:
-سریع سر بیاید داخل اتوبان!
با سرعت زیاد از کوچه و پس کوچه ها می گذشت، همون زور رو به من گفت:
-کی هستی؟ اینجا چیکار می کردی؟
زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم:
-چرا باید بگم؟
ابرو هاشو بالا انداخت و گفت:
-من سوال می پرسم! بعدم می دونی که تو تنهایی!
چشمام گرد شد و سریع جواب دادم
-آشینم! اشین منو یه نفر به نام آتش دزدیده بود داشتم فرار می کردم.
یه نیم نگاهی بهم انداخت و چند با اسگ آتش و با خودش تکرار کرد
اروم پرسیدم
-منو کجا می برید؟!
نفس شو داد بیرون داد زد
– باز که سوال پرسیدی!
خفه شدم چسبیدم به صندلی، این از آتش روانی تر بود. سرعت ماشین رو بالا تر بود
رسیدیم داخل اتوبان کنار یه لندی کروز ایستاد همون موقع هم یه پسره ای پیاده شد، تو نگاه اول ترسناک بود اونم به خاطر جای بخیه های که رو گونش بود!
جشم سبز رو به همون پسره گفت:
-این دختر هم با ما میاد سیا!
پسره هم سرتکون داد و گفت:
-چشم داداش.
پسره یکم نزدیک شد و گفت:
-سلام من سیاوشم معروف به سیا ببخشید این داداش ما اعصاب نداره!
منم گفتم:
-منم آشینم خوشبخ
اومدم بگم خوشبختم که با صدای داد کجایید هر دومون از جا پریدیم و سریع سوار ماشین شدیم.
پسره فندکش رو داخل دستش تکون داد و گفت:
-به سازمان شیطان پرستی خوش اومدی!
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد
عالی متینا جونم
خیلی عشقی
فدات بشم
من ک کفم برید
ممنونم عزیزم🤗
عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟
خیلی عالیه عزیزم
🌈❤
خیلی عالی بود عزیزم
🌈❤
رمانت مثل خووودت عااااللللییییی
ععععاااااااالییییییی مث خودت
پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده
خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂
واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود
سلام رمانتون خیلی قشنگه
ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟
وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره
سلام
در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊