| شنبه 1 اردیبهشت 1403 | 11:33
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • #part 3🎭

    – الو سلام ی آژانس لطفا
    بعد از این که آدرس و دادم رفتم سمت متینا چهرش که از درد جمع شده بود، منم چشمام سیاهی می رفت خون سرم هنوز بند نیامده بود.
    – وای متی ماشینت هیچی ازش نمونده!
    متینا تازه متوجه ماشین شده انگار ی نفر بلندش کرد کوبند ش داخل دیوار سپر جلو ماشین کنده شده بود، چراغ ها هم شکسته بودن و آخرش پشتش جمع شده بود چیز خیلی چندش آوری شده بود!
    – آشین ندیده این پسره بی همه چیز رو
    – خواهر من الان عصبانی ولی به موقعش خودم و خودت به حسابش می رسیم، آشین نیستم اگه به بادش ندم!
    -بیا بریم آژانس اومد
    داخل ماشین که نشستیم سر گیجه ام بیشتر شد
    -آشین خوبی؟
    -هان؟ آره
    -سرت هنوز خون میاد!
    یکم دیگه مونده بود به بیمارستان افتادم روی متینا دیگه نفهمیدم چی شد.

    متینا
    -آقا زود تر برو تو رو خدا!
    -خانم نهایت سرعت دیگه
    -آشین آشین جان من چشمات و باز کن.
    نبض شو گرفتم می زد رسیدیم دم بیمارستان سریع پیاده شدم محکم در بستم.
    – خانم چه خبر؟ در کند
    حوصله دعوا نداشتم
    – کمک کمک لطفا کمک کنید
    ی چند تا پرستار بهم نزدیک شدن سریع رفتم جلو اول یکم انگار موندن بعد خوب شدن، روبه ی پرستار ناز گفتم:
    – کمک کنید دوستم
    -چیشده؟
    – تصادف کردیم سرش خورده به داشبورد ماشین خون میاد الان بی هوشه.
    رفتن طرف ماشین با برانکارد بلندش کردن
    – خانم شما برو سمت پذیرش اطلاع بده
    – سلام بفرمایید
    – دوستم آشین پارسیان تصادف کردیم سرش خورده به داشبرد خون میاد الان بی هوشه!
    – چند سالشونه؟
    – ۲۱ سال
    – خوب الان دکترا رسیدگی می کنن شما هم برید تا دستتون را جابه ندازه
    رفتم نشستم روی ی تخت ی دختر ۱۵ سال بقلم نشسته بود سرطان خون داشت یکی دیگه لگنش شکسته بود
    -آماده ایی درد داره!
    – خب درد داشته باشه
    هر چی به دکتره می گفتم من جیغ نمی زنم می گفت:
    – دختر جان این پارچه را بزار داخل دهانت
    ناچاری مجبور شدم بزارم داخل دهنم چی کار می کردم؟
    -با شمارش من ۱، ۲، ۳
    -دستم و جا انداخت درد نداشت البته برای من که شغلم الان مخفی می مونه!
    -وا خوب تحملی داشتی
    حوصله گوش کردن نداشتم بلند شدم رفتم

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۲۵ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1689 روز پيش
    • متینا
    • 81,427 بار بازدید
    • 14 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • Fatii
      14 شهریور 1398 | 23:16

      عالی متینا جونم
      خیلی عشقی
      فدات بشم
      من ک کفم برید

    • متینا
      17 شهریور 1398 | 23:00

      ممنونم عزیزم🤗

    • سحر
      19 شهریور 1398 | 16:47

      عالی عزیزم چرا پارت کم میزاری؟

    • Kimia
      19 شهریور 1398 | 17:52

      خیلی عالیه عزیزم
      🌈❤

    • Kimia
      19 شهریور 1398 | 17:53

      خیلی عالی بود عزیزم
      🌈❤

    • Hichkas
      20 شهریور 1398 | 12:15

      رمانت مثل خووودت عااااللللییییی

    • Hichkas
      20 شهریور 1398 | 12:34

      ععععاااااااالییییییی مث خودت

    • زیبا
      20 شهریور 1398 | 21:17

      پسر دیوانه اس؟ موضوعش جدیده

    • نگارسلیمانی
      30 شهریور 1398 | 22:28

      خیلیییییییییی رمان قشنگی بود فقط زودتر پارت بزارید عالی بود حرف نداشت متیناجونم درضمن اسم قشنگیم داری🌷😂

    • اریا
      1 مهر 1398 | 10:20

      واااای خیلی عالی بود یکه یکه یک بود خیلی قشنگ بود

    • سجاد رشیدی
      16 مهر 1398 | 22:09

      سلام رمانتون خیلی قشنگه

    • Baran
      16 مهر 1398 | 22:17

      ارزش خوندن داشت جلد دومش کی میاد؟

    • Zahra
      16 مهر 1398 | 22:25

      وای چه شک بزرگی بود اخرش جلد دوم داره

    • fatemeh
      3 شهریور 1400 | 00:40

      سلام
      در کل رمانی خوب و ماجراش متفاوت بود ولی یه عیب بزرگ داشت که اتفاقاتش به هم پیوسته نبود ادم هی حس میکرد وسطش یه پارتش افتاده.میتنا جان لطفا سعی کن جلد دوم رو ماجراهاشو بهم پیوسته بنویسی نه اینکه جدا از هم.ممنون از قلم طلایی و دستان زحمت کشتون🙏😊

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.