پارت بیست و دوم
خسته و بی حال روی زمین نشستم و گفتم:
ـ اه پس چرا این راه تموم نمیشه؟ خسته شدم.
ـ پاشو رسیدیم
ـ اه همش هی میگی رسیدیم رسیدیم کو پس؟
ـ اونجاست
به قسمتی که اشاره کرد نگاه کردم.
از تعجب و حیرت چشمام درشت شده بود.
واقعا قراره من اینجا زندگی کنم؟
ـ وایی ساردین
از شوق و هیجان به طرفش رفتم و محکم از گردنش آویزون شدم و پاهام رو دور کمرش حلقه زدم.
خنده ای کرد و گفت:
ـ دیوونه بیا پایین الان باهم میافتیم
لبخند پهن و دندون نمایی زدم و گفتم:
ـ باچه
بعدم خودم رو از آغوشش بیرون کشیدم.
نگاهی به قصر کردم. واقعا مهشر و رویایی بود.
حتی تو خوابمم نمیتونستم همچین جایی رو تصور کنم.
همه جا پر از درخت های سربه فلک کشیده و تنومند.
سنگ ریزه های زیبایی که راهی رو تشکیل داده بودند.
یک عمارت خیلی خیلی بزرگ که دورش دیوار های بلندی بود و همه جا پر از سربازهای رزمی بود.
نزدیک رفتیم که به در چوبی رسیدیم.
سرباز ها تا کمر خم شدند و بعدش در رو برامون باز کردند.
وارد حیاط بزرگ که شدیم از آسمون یه عالمه گلبرگ های رز قرمز پایین ریخته شد.
صدای تبریک و خوش آمد گویی شنیده میشد.
از ویر و آشپز تا خدمتار همه به یه ردیف بودند بعضی ها سمت چپ بعضی ها سمت راست و ماهم وسط اونها باغرور قدم میزدیم. و برای تشکر لبخندی با غرور میزدیم و سری تکون میدادیم.
وارد عمارت شدیم که دهانم بیشتر باز شد.
همه وسایلش طلایی و نقره ای براق بود.
لوسترهایی داشت که من تا الان ندیده بودم.
دنبال یکی از خدمه ی مردی که اسمش ویکی بود راه رفتیم.
وارد راهرویی پر تجملات دیگری شدیم.
به در چوبی قهوه ای طلایی رسیدیم.
در رو باز کردند و ما به داخل رفتیم.
فرش قرمز رنگی جلومون بود کمی نزدیک رفتیم که به دوتا صتدلی سلطنتی رسیدیم.
که هردوتاش طلایی و قرمز بود.
یکی بلند تر از اون یکی بود.
سوالی به ساردین نگاه کردم که….
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍