پارت هفتم
با توقف ماشین چشمام رو باز کردم.
نگاهی به اطراف کردم. همه جا فروشگاه بود.
از ماشین پیاده شدم. با حیرت نگاهی به لباس های پشت ویترین کردم.
خیلی خیلی قشنگ بودن و خیلی چشم گیر اما….
خیلی گرون بودند و من هم اونقدری پول نداشتم که همچین لباس هایی بگیرم.
نگاهی بهم کرد و گفت:
ـ خوب به پالتو ها نگاه کن هرکدوم رو که دوست داشتی بگو بریم بخریم
ـ اما آقای مجستیک من….
ـ حرف دیگه ای نباشه لطفا
هوف بلندی کشیدم و مشغول دیدن پالتوهای قشنگ شدم.
پالتوای چشمم رو گرفت که مشکی و قهوه ای تیره بود.
و خز دور گردنش بود و خیلی گرم و نرم بود.
مشغول نگاه کردنش شدنم که آقای مجستیک نگاهم رو دنبال کرد و به پالتو رسید.
مچ دستم رو کشید و به طرف مغازه رفت.
وارد مغازه شدیم و به فروشنده گفت:
ـ خانم این پالتو قیمتش چنده؟
با قیمتی که گفت گوشام سوت کشید. پنج برابر پول حقوقم بود.
خواستم از مغازه بیرون بیام که آقای مجستیک گفت:
ـ خانم لطفا سایز ایشون رو بیارید
فروشنده نگاهی بهم کرد و گفت:
ـ چشم
با تعجب بهش نگاه کردم و خواستم چیزی بگم که فروشنده اومد و پالتو رو دستم داد.
ـ بهتره بری بپوشی
بعدم به اتاق پرو اشاره کرد. بدون هیچ حرفی وارد اتاق پرو شدم و پوشیدم.
نگاهی به خودم تو آینه کردم.
خیلی بهم میومد و قشنگ بود.
از تنم بیرون کشیدم و از اتاق اومدم بیرون و خواستم بگم که نمیخوام که خانم فروشنده گفت:
ـ خانم حساب شده
با تعجب به ساردین نگاه کردم. ساردین؟! چند دقیقه پیش که آقای مجستیک بود.
میخوام تو دل خودم ساردین صداش کنم.
ساردین شونه ای بالا انداخت و گفت:
ـ اینجوری نگاه نکن بیا بریم
چرا ساردین با من اینقدر صمیمی شد؟!
دنبالش راه افتادم و سوار ماشین شدیم. سکوت سنگینی بود که من شکستمش و گفتم:
ـ ساردین چرا همچین کاری کردی؟
ـ کاری نکردم ویولت فقط یه پالتو خریدم تا سرما نخوری
با تعجب بهم نگاه کردیم. هردوتامون اسم هم رو گفتیم.
دوباره سکوت کردیم و من فقط آدرس رو گفتم بعد از رسوندنم از ماشین پیاده شدم و خداحافظی سردی کردیم و من هم به سمت خونه روانه شدم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍