| پنجشنبه 30 فروردین 1403 | 07:44
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت هفتم
    با توقف ماشین چشمام رو باز کردم.
    نگاهی به اطراف کردم. همه جا فروشگاه بود.
    از ماشین پیاده شدم. با حیرت نگاهی به لباس های پشت ویترین کردم.
    خیلی خیلی قشنگ بودن و خیلی چشم گیر اما….
    خیلی گرون بودند و من هم اونقدری پول نداشتم که همچین لباس هایی بگیرم.
    نگاهی بهم کرد و گفت:
    ـ خوب به پالتو ها نگاه کن هرکدوم رو که دوست داشتی بگو بریم بخریم
    ـ اما آقای مجستیک من….
    ـ حرف دیگه ای نباشه لطفا
    هوف بلندی کشیدم و مشغول دیدن پالتوهای قشنگ شدم.
    پالتوای چشمم رو گرفت که مشکی و قهوه ای تیره بود.
    و خز دور گردنش بود و خیلی گرم و نرم بود.
    مشغول نگاه کردنش شدنم که آقای مجستیک نگاهم رو دنبال کرد و به پالتو رسید.
    مچ دستم رو کشید و به طرف مغازه رفت.
    وارد مغازه شدیم و به فروشنده گفت:
    ـ خانم این پالتو قیمتش چنده؟
    با قیمتی که گفت گوشام سوت کشید. پنج برابر پول حقوقم بود.
    خواستم از مغازه بیرون بیام که آقای مجستیک گفت:
    ـ خانم لطفا سایز ایشون رو بیارید
    فروشنده نگاهی بهم کرد و گفت:
    ـ چشم
    با تعجب بهش نگاه کردم و خواستم چیزی بگم که فروشنده اومد و پالتو رو دستم داد.
    ـ بهتره بری بپوشی
    بعدم به اتاق پرو اشاره کرد. بدون هیچ حرفی وارد اتاق پرو شدم و پوشیدم.
    نگاهی به خودم تو آینه کردم.
    خیلی بهم میومد و قشنگ بود.
    از تنم بیرون کشیدم و از اتاق اومدم بیرون و خواستم بگم که نمیخوام که خانم فروشنده گفت:
    ـ خانم حساب شده
    با تعجب به ساردین نگاه کردم. ساردین؟! چند دقیقه پیش که آقای مجستیک بود.
    میخوام تو دل خودم ساردین صداش کنم.
    ساردین شونه ای بالا انداخت و گفت:
    ـ اینجوری نگاه نکن بیا بریم
    چرا ساردین با من اینقدر صمیمی شد؟!
    دنبالش راه افتادم و سوار ماشین شدیم. سکوت سنگینی بود که من شکستمش و گفتم:
    ـ ساردین چرا همچین کاری کردی؟
    ـ کاری نکردم ویولت فقط یه پالتو خریدم تا سرما نخوری
    با تعجب بهم نگاه کردیم. هردوتامون اسم هم رو گفتیم.
    دوباره سکوت کردیم و من فقط آدرس رو گفتم بعد از رسوندنم از ماشین پیاده شدم و خداحافظی سردی کردیم و من هم به سمت خونه روانه شدم.

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۳۱ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1760 روز پيش
    • مهلا.ب
    • 87,589 بار بازدید
    • 12 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • ثمین.ع
      8 شهریور 1398 | 02:49

      سلام
      من این رمانو خیلی دوست دارم
      خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
      خواهش میکنم

    • مهلا.ب
      10 شهریور 1398 | 13:23

      چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘

    • فرزانه
      11 شهریور 1398 | 12:20

      فقط تو سایت پارت میذارید 🤔

    • نگار
      13 شهریور 1398 | 01:22

      سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره

      عالیه

    • مهلا.ب
      18 شهریور 1398 | 23:40

      ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗

    • مهلا.ب
      23 شهریور 1398 | 14:51

      عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞

    • نگار
      24 شهریور 1398 | 14:52

      خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖

    • مهلا.ب
      25 شهریور 1398 | 00:44

      مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘

    • مهلا.ب
      26 شهریور 1398 | 00:59

      بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚

    • متین
      4 بهمن 1398 | 14:01

      رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش

      • مهلا.ب
        22 اردیبهشت 1399 | 02:18

        چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.