پارت شانزدهم
چند تا نورهای آبی رنگی روبرومون قرار گرفتند.
ساردین نگاهی بهم کرد و گفت:
ـ بریم؟
با ترس بهش نگاه کردم و گفتم:
ـ من میترسم
لبخندی زد و گفت:
ـ نترس من پیشتم ازت مراقبت میکنم دختر عمو
لبخندی زدم و بهش نگاه کردم که دستش رو جلوم آورد.
ـ هستی؟
دستم رو توی دستش گذاشتم و با ذوق گفتم:
ـ هرجا هم که بری تا آخرش هستم
هر دو به دنبال نور های آبی حرکت کردیم.
به دنبال سرنوشتی که برایمان رقم میخورد.
زندگی که داشت شکل میگرفت.
***************
روبروی همون دوتا درخت ایستادیم. نگاهی به هم کردیم. سمت چپ من درختی بود و سمت راست ساردین هم درختی بود.
دست هم را محکم گرفتیم و بلند با هم گفتیم:
ـ الماس آب و آتش، الماس آب و آتش، الماس آب و آتش
تونل آبی و قرمزی نمیان شد. نگاهی به اطراف کردم.
باید برم شهر پریکاتن منتظر من هستند.
وارد تونل شدیم و…..
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍