پارت ششم
یک هفته بعد….
یک هفته ای میشد که من تو رستوران کار میکردم.
کارش زیاد سخت نبود. و میشد تحملش کرد.
رستوران همیشه شلوغ بود. و همه خدمه ها مشغول یک کاری میشدند.
با حقوقش وضعمون خیلی بهتر شده بود.
دیروز حقوقم رو گرفتم. این ماه رو زودتر بهم دادند.
دیروز رفتم مغازه و کلی خوراکی برای خونه گرفتم.
و قرار شد امروز برم یک پالتو نو واسه خودم بگیرم چون هوا سردتر میشد و پالتوام دیگه توان گرم کردنم رو نداشت.
با تی سرامیک ها رو پاک کردم بعدم نفس عمیقی کشیدم و کمرم رو صاف کردم و عرق روی پیشونی ام رو پاک کردم.
تی رو سرجاش گذاشتم و پیش بند سفید رنگ و کلاه زیبای سفید که فرم های مخصوص رستوران بود رو از تنم بیرون کشیدم و مرتب داخل کشوی کوچیکم گذاشتم.
پالتوام رو پوشیدم و خواستم برم بیرون که در اتاق رئیس باز شد که داشت با تلفن صحبت میکرد.
ـ باشه آزیسته میام
ـ ……..
ـ باشه دیگه قطع کن که حوصلتو ندارم
ـ ……
ـ گمشو خدافظ
سرم رو بالا آوردم و تو چشماش نگاه کردم و آروم گفتم:
ـ سلام آقای مجستیک
سسری تکون داد و گفت:
ـ همه چیز مرتبه؟
ـ بله آقا
ـ بفرمایید
با هم دیگه از در بیرون رفتیم خوبی این رستوران این بود که روبروی ایستگاه اتوبوس بود.
به سمت ایستگاه رفتم. و روی نیمکت نشستم.
برف سنگینی درحال باریدن بود. و هوا خیلی سرد بود.
دستام رو بهم گره زدم و بالا آوردم و داخلش “ها” کردم تا گرم بشم.
نوک دماغم قرمز شده بود.
چند دقیقه ای منتظر بودم که خبری از هیچ اتوبوسی نشد.
بدنم بی حس شده بود.
ماشینی کنارم توقف کرد. سرم رو بالا آوردم که شیشه ماشین پایین اومد.
آقای مجستیک نگاهی بهم کرد انگار دودل بود که حرفش رو بگه یا نه…!
بالاخره زبونش رو باز کرد و گفت:
ـ اگه میخوایید برسونمتون
اینبار من بودم که دودل بودم.
ـ اما….
ـ اشکال نداره تا هرزمان کا خواستید تو سرما منتظر بمونید
راست میگفت هوا سرد بود.
سری تکون دادم و گفتم:
ـ باشه ممنونم
سری تکون داد و در کنار راننده رو باز کردم و نشستم.
حس گرمایی لذت بخش بهم وارد شد.
ـ آدرس خونتون؟
ـ راستش آقای مجستیک من میخواستم برم فروشگاه پالتو بخرم
ـ باشه خودم میبرمت
ـ اما….
ـ اما نداره
دیگه چیزی نگفتم و سرم رو به پنجره ماشین تکیه دادم و مشغول دیدن ریختن برف شدم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍