پارت سوم
وارد دانشگاه شدم. تند تند قدم بر میداشتم که خیلی سریع به کلاسم برسم.
خیلی دیرم شده بود. وارد سالن دانشگاه شدم. که نگاه های تمسخر آمیز بقیه رو روی خودم احساس کردم.
با شدت در کلاس رو باز کردم و نگاهی به استاد کردم.
استاد با خشم به طرفم برگشت و نگاهی بهم کرد.
اون هم با تمسخر بهم چشم دوخت. صدای پچ پچ های بچه ها بلند بود.
استاد با اخم بلند گفت:
ـ ساکت باشید بچه ها
صدای پچ پچ هاشون قطع شد.
استاد نگاهی بهم کرد و گفت:
ـ ویولت چرا دیر اومدی؟
سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم:
ـ خواب موندم استاد ببخشید
خنده تمسخر آمیزی کرد و گفت:
ـ خواب موندی؟ مگه بچه پنج ساله ای؟ گمشو حق نداری بیایی کلاسم
صدای خنده بچه ها تو کلاس پیچید. خدایا نمیتونم این همه تحقیر رو تحمل کنم.
عقب گرد کردم و به طرف حیاط دویدم که خانوم سویفت جلوم ایستاد و با اخم گفت:
ـ گجا؟
ـ میرم خونه
ـ اول با من بیا دفتر باهات کار دارم
ـ اما….
ـ اما نداره همین که گفتم
سری تکون دادم و دنبالش راه افتادم.
وارد اتاق شدم. روی صندلی نشستم. خانوم سویفت پشت میزش نشست و دستاش رو بهم قلاب کرد و با اخم گفت:
ـ ویولت تو باید از این دانشگاه بری
با تعجب تو چشماش نگاه کردم و گفتم:
ـ چی دارید میگید خانوم سویفت؟
ـ همین که گفتم تو پول ترم های گذشتت رو پرداخت نکردی و بچه ها با بودن تو ناراضی هستند بهتره از اینجا بری
ـ اما من باید درس بخونم
ـ آره باید درس بخونی اما زمانی که پول دانشگات رو پرداخت کنید
ـ این خیلی بی رحمانست
ـ برام مهم نیست فردا میتونی پروندت رو بیایی و ببری
از روی صندلی بلند شدم و کوله ام رو هم روی شونه ام انداختم و از دانشگاه بیرون زدم.
هنزفریم رو تو گوشم گذاشتم و آهنگ غمگینی پلی کردم و اشکام کم کم ریخت.
حالم از این همه بی رحمی و نگاهای تمسخر آمیز بهم میخوره…
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍