| جمعه 7 اردیبهشت 1403 | 07:08
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت دهم
    آروم از پله ها پایین اومدم. و روی یکی از مبل ها نشستم.
    نگاهی به افسون خانم و مادرم کردم.
    افسون خانم نگاهی به من و ساردین کرد و گفت:
    ـ امیدوارم اگه این حقیقت رو فهمیدید ما رو فراموش نکنید.
    مادرم ادامه داد:
    ـ ما قسم خورده بودیم که اگه روزی همدیگه رو دیدید این راز رو بگیم و الان هم….
    ادامه حرفش رو خورد و افسون خانم در ادامه گفت:
    ـ سالهای قبل من و ایزابلا دوست های صمیمی بودیم. و همینطور دختران دو مرد پولدار بودیم.
    تا اینکه هردوتامون عاشق دو مرد میشیم.
    من عاشق یک پسر پولدار و ایزابلا عاشق یک پسر فقیر…!
    مادرم ادامه داد:
    ـ عاشق شدم اما مادر و پدرم مخالف بودند. منم قید خانوادم رو زدم. و ازدواج کردم.
    تا اینکه یک روز با افسون به یک جنگل رفتیم برای جمع کردن توت تا اینکه…..
    نگاهی به ما دوتا کرد و گفت:
    ـ صدای گریه دوتا بچه رو شنیدیم. جلو رفتیم. و دو تا کودک زیبا رو دیدیم.
    یک پسر و یک دختر…!
    من دختر رو برداشتم و افسون پسر رو…!
    روی لباستون اسمتون رو نوشته بود. یکی ویولت و اون یکی ساردین
    چشمام گرد شده بود و خیلی خیلی عصبانی بودم.
    من و ساردین با شدت از روی مبل بلند شدیم. صورت ساردین به کبودی میزد.
    دستام میلرزید. واقعا سخت بود که بفهمی مادر و پدر اصلیت کس دیگه ای هست.
    ساردین گلدون بزرگ کنارش رو پرت کرد و شکست.
    ساردین بلند فریاد زد و گفت:
    ـ دارید ما رو مسخره میکنید؟ این شوخی نه؟ اصلا شوخیتون جالب نیست
    افسون خانم شرمنده گفت:
    ـ متاسفم پسرم
    ساردین با داد گفت:
    ـ متاسفی؟ هه خیلی جالبه متاسفی؟ من و چندین سال با دروغ بزرگ کردی
    افسون خانم نزدیکش شد و گفت:
    ـ آروم باش پسرم
    ـ به من نگو پسرم من پسر تو نیستم
    بعدم بدون هیچ حرفی بیرون رفت و سوار ماشینش شد.
    یک قطره اشک از چشمام چکید.
    مادرم خواست چیزی بگه که دستم رو به نشونه سکوت بالا آوردم و با بغض گفتم:
    ـ هیچی نگو نمیخوام چیزی بشنوم
    بعدم بدون هیچ حرفی به طرف اتاقم دویدم.

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۳۱ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1768 روز پيش
    • مهلا.ب
    • 87,955 بار بازدید
    • 12 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • ثمین.ع
      8 شهریور 1398 | 02:49

      سلام
      من این رمانو خیلی دوست دارم
      خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
      خواهش میکنم

    • مهلا.ب
      10 شهریور 1398 | 13:23

      چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘

    • فرزانه
      11 شهریور 1398 | 12:20

      فقط تو سایت پارت میذارید 🤔

    • نگار
      13 شهریور 1398 | 01:22

      سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره

      عالیه

    • مهلا.ب
      18 شهریور 1398 | 23:40

      ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗

    • مهلا.ب
      23 شهریور 1398 | 14:51

      عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞

    • نگار
      24 شهریور 1398 | 14:52

      خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖

    • مهلا.ب
      25 شهریور 1398 | 00:44

      مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘

    • مهلا.ب
      26 شهریور 1398 | 00:59

      بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚

    • متین
      4 بهمن 1398 | 14:01

      رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش

      • مهلا.ب
        22 اردیبهشت 1399 | 02:18

        چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.