پارت دهم
آروم از پله ها پایین اومدم. و روی یکی از مبل ها نشستم.
نگاهی به افسون خانم و مادرم کردم.
افسون خانم نگاهی به من و ساردین کرد و گفت:
ـ امیدوارم اگه این حقیقت رو فهمیدید ما رو فراموش نکنید.
مادرم ادامه داد:
ـ ما قسم خورده بودیم که اگه روزی همدیگه رو دیدید این راز رو بگیم و الان هم….
ادامه حرفش رو خورد و افسون خانم در ادامه گفت:
ـ سالهای قبل من و ایزابلا دوست های صمیمی بودیم. و همینطور دختران دو مرد پولدار بودیم.
تا اینکه هردوتامون عاشق دو مرد میشیم.
من عاشق یک پسر پولدار و ایزابلا عاشق یک پسر فقیر…!
مادرم ادامه داد:
ـ عاشق شدم اما مادر و پدرم مخالف بودند. منم قید خانوادم رو زدم. و ازدواج کردم.
تا اینکه یک روز با افسون به یک جنگل رفتیم برای جمع کردن توت تا اینکه…..
نگاهی به ما دوتا کرد و گفت:
ـ صدای گریه دوتا بچه رو شنیدیم. جلو رفتیم. و دو تا کودک زیبا رو دیدیم.
یک پسر و یک دختر…!
من دختر رو برداشتم و افسون پسر رو…!
روی لباستون اسمتون رو نوشته بود. یکی ویولت و اون یکی ساردین
چشمام گرد شده بود و خیلی خیلی عصبانی بودم.
من و ساردین با شدت از روی مبل بلند شدیم. صورت ساردین به کبودی میزد.
دستام میلرزید. واقعا سخت بود که بفهمی مادر و پدر اصلیت کس دیگه ای هست.
ساردین گلدون بزرگ کنارش رو پرت کرد و شکست.
ساردین بلند فریاد زد و گفت:
ـ دارید ما رو مسخره میکنید؟ این شوخی نه؟ اصلا شوخیتون جالب نیست
افسون خانم شرمنده گفت:
ـ متاسفم پسرم
ساردین با داد گفت:
ـ متاسفی؟ هه خیلی جالبه متاسفی؟ من و چندین سال با دروغ بزرگ کردی
افسون خانم نزدیکش شد و گفت:
ـ آروم باش پسرم
ـ به من نگو پسرم من پسر تو نیستم
بعدم بدون هیچ حرفی بیرون رفت و سوار ماشینش شد.
یک قطره اشک از چشمام چکید.
مادرم خواست چیزی بگه که دستم رو به نشونه سکوت بالا آوردم و با بغض گفتم:
ـ هیچی نگو نمیخوام چیزی بشنوم
بعدم بدون هیچ حرفی به طرف اتاقم دویدم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍