پارت سی و چهارم
تازه فهمیدم که بخاطر اینکه ساردین باهام قهره نیروهامون کار نمیکنه…
این موضوع رو به ساردین گفتم…با نگاهی یخی بهم خیره شد و گفت:
-این چرندیات رو تمومش کن…
با نگاهی غمگین به ساردین نگاه کردم و گفتم:
-من هیچ تقصیری ندارم تو داری اشتباه میکنی.
ساردین برگشت و نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره روش رو ازم برگردوند…
مایکرو به تایید حرف من گفت:
-ویولت راست میگه تقصیر من بود..ازتون معذرت میخام…و سرش رو انداخت پایین…
ساردین به طرفم برگشت و گفت:
-آشتی؟
با چشمای اشکی نگاهش کردم و گفتم
-آشتی.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍