رمان آنلاین الماس آب و آتش نویسنده مهلا.ب

پارت چهلم
به سمت کمدم رفتم و تاب حلقه ای مشکی برداشتم که روی شکمش قلب خوشگل قرمزی بود و با یک دامن کوتاه قرمز رنگ….کفش های پاشنه ده سانتی مشکی هم پام کردم.
موهامو فر درشت کردم و دورم ریختمشون و آرایش عالی کردم.
رژ قرمز آتشی رنگم رو هم برداشتم و به لب های خوش فرمم زدم.
تو آیینه به خودم چشمکی زدم و اتاقم بیرون رفتم.
دستی به نرده های پله ها کشیدم. و آروم و با متانت پایین اومدم.
وایی باورم نمیشد. اینجا چقدر خوشگل شدع بود.
تو هوا پر از بادکنک های مشکی و قرمز بود.
روی پله ها گلبرگ های قرمز بود. و بعد یک قلب بزرگ خوشگل از گلبرگ بود.
و دورش هم شمع های قلبی رنگ قرمز بود.
آهنگ ملایمی هم در حال پخش بود.
این مرد محشره این مرد دنیای منه…!
خودش وسط قلب بود. به تیپش نگاه کردم مثل همیشه محشر بود.
لباس جذب مشکی و شلوار جذب مشکی با کروات قرمز…!
من عاشق این عوضیم!
از پله ها پایین اومدم و به سمتش دویدم و پریدم بغلش و پاهام رو دور کمرش حلقه زدم.
ـ وایی محشری تو
سرش رو خم کرد و کنار گوشم آورد و گفت:
ـ نه محشر تر از تو
لبخندی آروم زدم و سرم رو کمی بالا آوردم و پایین چونه اش رو بوسه کوچیکی زدم.
خندید و گفت:
ـ دختر شیطونی نکن میخوایی دیوونم کنی؟
خنده ریزی کردم و گفتم:
ـ آره
اونم خم شد و گلوم رو بوسید. لبخندی زدم و از بغلش پریدم پایین و بهش نگاه کردم.

قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد