پارت بیست و پنجم
پاهام لیز خورد و داشتم روی زمین فرود می اومدم که کسی دستش دور کمرم حلقه شد.
چشمام رو باز کردم ساردین با نگاه نگران بهم خیره شد.
ـ خوبی؟
چشمام رو برای لحظه ای باز و بسته کردم و سرم رو تکون دادم.
به چشمای عسلیش نگاه کردم.
رنگ قشنگی بود. خیلی چشماش رو دوست داشتم.
اونم به چشمای سبز من خیره شده بود.
ته ریش جذابش دلم رو به لرزه در می آورد.
صورتش رو نزدیکم کرد. نزدیک و نزدیک تر….!
فاصلمون خیلی کم بود. چشمام رو بستم.
میخواستم تجربه کنم. بدونم که این چه حسیه!
صدای کسی اومد که با خوشحالی گفت:
ـ سلام چطورین؟
سریع از من فاصله گرفت منم ایستادم صورتم از حرارت و گرمای وجود ساردین قرمز شده بود.
از لمس تنش تمام بدنم حرارت خاصی داشت.
پسری خندان به سمتمون اومد و چشمک زد و گفت:
ـ مزاحم که نشدم نه؟
گوشه لبم رو گزیدم و صورتم رو برگردوندم.
ساردین از هیجان و گرما نفس نفس میزد.
ساردین اخمی کرد و گفت:
ـ خوب که چی؟ اصلا تو کی هستی؟
ـ خوب من….
ادامه حرفش رو نزد و بهمون خیره شد و بعد مکث کوتاهی گفت:
ـ من پسر خاله شمام اسمم مایکرو
من و ساردین بلند گفتیم:
ـ چی؟ پسرخالمون؟!
امکان نداره! آخه این از گجا پیدا شد؟ اصلا مگه ما خاله داریم؟
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍