ـ ویولت؟
ـ بله؟
بیا اینجا رو تمیز کن
ـ چشم خانوم
به طرف میز رفتم و روی آن را با دستمال تمیز کردم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
ـ خانوم کارم تموم شد
خانم لیلیان گفت:
ـ آفرین کارت عالی بود
ـ ممنونم
ـ راستی من میخوام مغازه رو بفروشم دیگه به اینجا نیا
ـ باشه خانوم
پالتو قهوه ای رنگ کهنه ام رو پوشیدم از قهوه خانه بیرون اومدم.
هوا سرد بود و باران نم نمک میبارید.
پالتوام را بیشتر در خود فشردم. و قدم زنان به طرف خانه کوچک و چوبی ام به راه افتادم.
*************
در را با کلید باز کردم. و وارد خونه قدیمی ام شدم.
نگاهی به اطراف کردم و گفتم:
ـ مامان گجایی؟
ـ ویولت اومدی؟
ـ آره مامان جان
وارد اتاق شدم و در آغوش پر مهر مادرم فرو رفتم.
نگاهی به مادر مهربونم که روی ویلچر نشسته بود کردم. و گفتم:
ـ شام خوردی؟
ـ نه
ـ الان واستون گرم میکنم
لبخند مهربونی زد و سرم رو بوسید.
به سمت آشپزخونه رفتم و مشغول گرم کردن غذا شدم.
پارت دوم
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍