پارت سی و ششم
با هزار بدبختی به بالای کوه رسیدیم یه غار دیدیم…آروم و با احتیاط وارد غار شدیم که پر از مارهای وحشی و خطرناک بود که همگی از ملکه شارلوت دستور میگرفتن و خطر نابودی زیادی داشت…
اگه پاهامون روی اون مارها میرفت توی اون دنیا دیگه نابود شدی…
نگاهی به ویولت کردم که با چشمای وحشت زده به مارها خیره بود…
آروم به سمتش رفتم دست ظریفش رو بین دستای قدرتمندم گرفتم…برگشت و نگاهم کرد…
آرامش خاصی توی نگاهش بیداد میکرد…
با همدیگه میخواستیم قدم جلو بزاریم که مایکرو گفت:
-اول من میرم…چون مارها فقط نفر اول رو نیش میزنند و از بین میرن…
ویولت میخواست جلوی مایکرو رو بگیره که…
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍