پارت سی و نهم
همون موقع ملکه شارلوت نابود میشه…
برگشتم به طرف ویولت که یه دفعه خودش توی بغلم انداخت نزدیک بود بیفتیم که خودم رو کنترل کردم و از روی زمین بلندش کردم و میچرخوندمش…
ویولت هم با صدای بلند می گفت:
-یوهووو هوراااا ما موفق شدیم…
از غار که بیرون اومدیم…متعجب به دور و بر نگاه میکردیم…همه جا به حالت عادی برگشته بود….و این معرکه بود…
با اژدها هامون وارد شهر پریکاتن شدیم…که کلی گلبرگ های گل رز روی سرمون فرود اومدن…
ویولت از خوشحالی قهقهه میزد…
**********
یک هفته بعد
روی تختم دراز کشیده بودم که در اتاقم زده شد.
ـ بله؟
ـ میشه بیام داخل؟
لبخندی زدم و گفتم:
ـ البته
در اتاقم باز شد و ساردین در چهارچوب در قرار گرفت.
لبخندی زد و گفت:
ـ حاضر شو تا نیم ساعت دیگه پایین باش
ـ چرا؟ گجا میخواییم بریم؟
چشمکی زد و گفت:
ـ دیگه یه رازه
لبخندی زدم و گفتم:
ـ باشه
اونم متقابلا لبخندی زد و از اتاقم خارج شد.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍