پارت سی و سوم
ویولت:
وقتی به قصر شارلوت رسیدیم…شارلوت ما رو توی سیاه چال زندانی کرد و از اونجا خارج شد…
نمیدونم چرا ساردینباهام حرف نمیزد و قهر بود،حتی جواب سئوالامم نمیداد…
مایکرو به هر بهونه ای می خواست باهام حرف بزنه و آشتی کنه و من بهش اهمیت نمیدادم…
توی فکر فرو رفتم…آخه مگه میشه که نیروهامون کار نکنه…همینطور داشتم فکر میکردم که حرف اون پیرمرد توی ذهنم اومد…
” تا وقتی که الماس وجودتان در کنار هم باشد و بدرخشد و خورشیدتان طلوع کند و آبشارهایتان درهم قفل شود نیروی آب و آتش در کنار هم هستند و با سیاهی و پلیدی ها میجنگند و یکدیگر را دفع نمیکند. ولی ا در غیر این صورت آن دو نیرو از هم فاصله میگیرند و باهم جنگ میکنند و یکی از این دو نیرو نابود میشود و نیرویی که مانده نمیتواند تنهایی با پلیدی مبارزه کند و شکست میخورد و دنیا را پلیدی فرا میگرد”
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍