| جمعه 31 فروردین 1403 | 21:41
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت بیست و دوم
    خسته و بی حال روی زمین نشستم و گفتم:
    ـ اه پس چرا این راه تموم نمیشه؟ خسته شدم.
    ـ پاشو رسیدیم
    ـ اه همش هی میگی رسیدیم رسیدیم کو پس؟
    ـ اونجاست
    به قسمتی که اشاره کرد نگاه کردم.
    از تعجب و حیرت چشمام درشت شده بود.
    واقعا قراره من اینجا زندگی کنم؟
    ـ وایی ساردین
    از شوق و هیجان به طرفش رفتم و محکم از گردنش آویزون شدم و پاهام رو دور کمرش حلقه زدم.
    خنده ای کرد و گفت:
    ـ دیوونه بیا پایین الان باهم میافتیم
    لبخند پهن و دندون نمایی زدم و گفتم:
    ـ باچه
    بعدم خودم رو از آغوشش بیرون کشیدم.
    نگاهی به قصر کردم. واقعا مهشر و رویایی بود.
    حتی تو خوابمم نمیتونستم همچین جایی رو تصور کنم.
    همه جا پر از درخت های سربه فلک کشیده و تنومند.
    سنگ ریزه های زیبایی که راهی رو تشکیل داده بودند.
    یک عمارت خیلی خیلی بزرگ که دورش دیوار های بلندی بود و همه جا پر از سربازهای رزمی بود.
    نزدیک رفتیم که به در چوبی رسیدیم.
    سرباز ها تا کمر خم شدند و بعدش در رو برامون باز کردند.
    وارد حیاط بزرگ که شدیم از آسمون یه عالمه گلبرگ های رز قرمز پایین ریخته شد.
    صدای تبریک و خوش آمد گویی شنیده میشد.
    از ویر و آشپز تا خدمتار همه به یه ردیف بودند بعضی ها سمت چپ بعضی ها سمت راست و ماهم وسط اونها باغرور قدم میزدیم. و برای تشکر لبخندی با غرور میزدیم و سری تکون میدادیم.
    وارد عمارت شدیم که دهانم بیشتر باز شد.
    همه وسایلش طلایی و نقره ای براق بود.
    لوسترهایی داشت که من تا الان ندیده بودم.
    دنبال یکی از خدمه ی مردی که اسمش ویکی بود راه رفتیم.
    وارد راهرویی پر تجملات دیگری شدیم.
    به در چوبی قهوه ای طلایی رسیدیم.
    در رو باز کردند و ما به داخل رفتیم.
    فرش قرمز رنگی جلومون بود کمی نزدیک رفتیم که به دوتا صتدلی سلطنتی رسیدیم.
    که هردوتاش طلایی و قرمز بود.
    یکی بلند تر از اون یکی بود.
    سوالی به ساردین نگاه کردم که….

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۳۱ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1762 روز پيش
    • مهلا.ب
    • 87,709 بار بازدید
    • 12 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • ثمین.ع
      8 شهریور 1398 | 02:49

      سلام
      من این رمانو خیلی دوست دارم
      خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
      خواهش میکنم

    • مهلا.ب
      10 شهریور 1398 | 13:23

      چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘

    • فرزانه
      11 شهریور 1398 | 12:20

      فقط تو سایت پارت میذارید 🤔

    • نگار
      13 شهریور 1398 | 01:22

      سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره

      عالیه

    • مهلا.ب
      18 شهریور 1398 | 23:40

      ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗

    • مهلا.ب
      23 شهریور 1398 | 14:51

      عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞

    • نگار
      24 شهریور 1398 | 14:52

      خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖

    • مهلا.ب
      25 شهریور 1398 | 00:44

      مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘

    • مهلا.ب
      26 شهریور 1398 | 00:59

      بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚

    • متین
      4 بهمن 1398 | 14:01

      رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش

      • مهلا.ب
        22 اردیبهشت 1399 | 02:18

        چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.