پارت دوازدهم
یک تنیک مشکی گرمی پوشیدم با شلوار پشمی مشکی و پالتو جدیدم هم پوشیدم.
گوشی کوچیک و شکسته ام رو داخل جیب پالتوام گذاشتم و از پله ها پایین رفتم.
به پذیرایی رسیدم که مادرم و افسون خانم رو دیدم.
با حالت سوالی به ساردین نگاه کردم که گفت:
ـ میخوان همون جنگلی که ما رو پیدا کرده بودند رو نشونمون بده
سری تکون دادم و جلوتر از همه به راه افتادم.
***********
با حیرت به این جنگل پر از درخت نگاه کردم.
جای خیلی خیلی قشنگی بود.
نگاهی به مادرم کردم که آهی کشید و گفت:
ـ یادش بخیر بیست و سه ساله کی نیومدیم اینجا
اره راست میگفت من الان بیست و سه سالمه و ساردین بیست و شش سالشه چون اون موقع سه سالش بود.
ساردین کلافه دستی به موهاش کشید و گفت:
ـ دقیقا گجا ما رو پیدا کردید؟
افسون نگاهی به اطراف کرد و گفت:
ـ اونجا
نگاهی به دستش کردیم و….
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍