پارت هشتم
با کلید در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم. در رو بستم که صدای صحبت کردن چندتا زن رو شنیدم.
وارد پذیرایی کوچیکمون شدم.
زن زیبایی رو دیدم که داشت با مامانمم صحبت میکرد.
ـ سلام
سر هردوتاشون بالا اومد و بهم نگاه کردند.
خانم زیبا بهم نگاهی پر از تحسین کرد و گفت:
ـ سلام ویولت عزیزم
بعدم به سمتم اومد و من را درآغوش خود کشید.
روی مبل نشستم و با حیرت به آنها نگاه کردم.
مادرم آهی کشید و گفت:
ـ افسون جان دوست صمیمی من بود که چند سالی هست از هم بی خبریم
افسون خانم لبخندی زد و گفت:
ـ ایزابلا جان به من لطف داره
ـ این چه حرفیه خواهر
ـ ایزابلا جان من یک فکر عالی دارم
ـ چه فکری؟
ـ خونه ما خیلی بزرگه و من هم اونجا تنهام و فقط با پسرم زندگی میکنم اگه میشه با من بیایید تا اونجا باهم زندگی کنیم
خیلی سریع گفتم:
ـ نه افسون خانم ما همینجا میمونیم
اما برخلاف من مادرم گفت:
ـ ما میاییم
با اعتراض گفتم:
ـ اما مادر…..
ـ اما نداره دخترم بهتره بری وسایلت رو جمع کنی
با عصبانیت از روی مبل بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم.
***************
وارد خونه شدیم. خیلی زیبا بود. و مثل یک قصر بود.
همه چیز مرتب و تمیز بود. و همه وسایل و تابلو ها و مجسمه ها گرون قیمت بود.
یکی از خدمتکار ها به طرفم اومد و وسایلم رو ازم گرفت.
افسون خانم گفت:
ـ عزیزم هر اتاقی که دوست داشتی رو انتخاب کن
سری تکون دادم و به دنبال خدمه به سمت بالا راه افتادم.
راهروی خیلی بزرگی بود. و پر از اتاق های زیبا…!
در اتاق اولی رو باز کردم که تم سیاه و سفید بود.
درش رو بستم و به طرف اتاق بعدی رفتم که اون هم کرمی و قهوه ای بود.
به سمت اتاق بعدی رفتم که تم مشکی و قرمز بود. و وسایل داخلش بود.
وارد اتاق شدم. چه بوی خوبی…!
همه جا بوی عطر تلخ و تند بود.
نگاهی به کمد کردم که پر از لباس های مردونه بود.
مشغول دیدن اتاق شدم که کسی از حموم بیرون اومد.
برگشتم که با دیدن کسی که دیدم جیغ بلندی کشیدم و ….
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55بعد
سلام
من این رمانو خیلی دوست دارم
خواهش میکنم تندتند پارت بگذارید
خواهش میکنم
چشم عزیزم حتما قول میدم شبی دوپارت بزارم😄😘
فقط تو سایت پارت میذارید 🤔
سلام خیلی خلاصه رمان قشنگه حرف نداره
عالیه
ممنونم عزیزم امیدوارم از خود رمانم خوشت بیاد ❤💗
عزیزان و طرفدارن رمان الماس آب و آتش به اطلاع شما عزیزان میرسانم که از اول مهرماه هر پنجشنبه هر هفته پنج پارت برای این رمان گذاشته میشه با تشکر❤💞
خیلییییییییی قشنگه نویسنده این رمان بهترین نویسنده جهانه من رمان یک فنجان خاطره ام خوندم و اونم عالی بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹💖
مرسی کلم خیلی بهم لطف داری 😍😘
بچه ها رمان تموم شد😝 نظری درباره رمان ندارید؟😀😚
رمان خیلی قشنگی بود دستت درد نکنه ولی اگه یکم طولانی تر میکردی و وقایع رو طولانی میکردی و البته داخل زمانا ی قرون وسطای انگلیس بود خیلی عالی تر از الانش میشد چون اونجوری دستتون باز تر بود برای احساسی تر کردن و جنگاش
چشم تو رمانای بعد جبران میشه😍