| شنبه 8 اردیبهشت 1403 | 02:14
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت پنجم
    بابا با عمه سارا صحبت می کنه می گه که تصمیم گرفته فرار کنن ولی عمه به شدت سخت گیری می کنه اما بابا حرف خودشو میزنه و عمه هم مجبور می شه کمکشون کنه یک شب ساعتای سه چهار صبح عمه سارا اینارو راهی می کنه و برمی گرده
    مامان و بابا میرن تهران و همونجا عقد می کنن
    چهار پنج سال می گذره ولی مامان باردار نمیشه و با هزار دوا درمون و بدبختی منو باردار شده و وقتی که من به دنیا اومدم زندگیشون روز به روز بهتر میشده ولی خب تنها سختیشون این بوده که از خانواده هاشون بی اطلاع بودن
    گذشت و من هشت ساله شدم بابا چند وقتی مشکوک میزد اکثر مواقع نمیومد خونه یا اینکه دیر وقت میومد ومنو مامان و تنها میزاشت
    مامان خیلی نگران بود و هرشب سر همین موضوع خونمون جنگ و دعوا به پا بود
    چندروز بود بابا نیومده بود خونه بعد چندروز با یک ماشین BMV اومد
    مامان با تعجب ازش پرسید که این ماشین کیه ؟
    بابا اصن جواب نمی داد وهمیشه مامانو میپیچوند
    منم که بچه بودم و فقط خوشحال بودم که ماشین باکلاس داریم و آرزوم بود از اون خونه ی کوچولو خلاص بشیم ولی ای کاش همونجا می موندیم ولی زندگیمون این نبود
    چندروز بعدش بابا گفت خونه رو میخوایم عوض کنیم
    مامان خیلی ناراحت بود چون نمیدونست این پول از چه راهی در میاد و حلال هست یانه؟
    وسایلامونو جمع کردیم و رفتیم خونه ای که بابا گفت ولی با دیدن خونه دهن منو مامان باز مونده بود آخه بابا چجوری پول آورده که اینجارو خریده؟
    همه ی آدمای اون خونه جلومون خم و راست می شدن
    وقتی بابا اومد باز جنگ و دعوا
    مامان میگفت تو از کجا این همه پول آوردی یهویی؟ولی بازم بابا می پیچوند و می گفت نترس راه حلال
    روزها پشت سرهم می گذشتن تا اینکه بابا یک پسر ۱۳ساله رو آورد خونمون اون موقع من ۱۰سالم بود خوشحال بودم که یک همبازی پیدا کردم ولی بیچاره مامان روز به روز بیشتر نگران می شد
    سالها گذشت و هرروز یکی به خونمون اضافه میشد و بابا یک بهانه ای میاورد
    مامان انقد پیگیری کرد تا اینکه نمیدونم از کجا فهمید …

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۱۳ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1732 روز پيش
    • ستایش
    • 44,526 بار بازدید
    • 2 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • نگار
      18 مهر 1398 | 09:58

      زیبابود

    • نگار
      8 آبان 1398 | 12:51

      خیلییییییییییی قشنگه
      😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.