| جمعه 7 اردیبهشت 1403 | 00:04
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • ۲۲

    با تعجب نگاهش کردم که صدای آرش از اونطرف اومد

    -الو یکتا چرا حرف نمیزنی؟

    با من من گفتم

    -هیچی هیچی خوبی؟

    -من خوبم ولی انگار تو خوب نیستی

    -چرا منم خوبم چه خبر؟

    -هیچی ببخشید اون موقع نتونستم حرف بزنم جای بابات بودم

    -عیبی نداره

    سهیل بهم اشاره کرد که بپرسم بابام چیزی نگفته؟

    -بابا چیزی نگفته؟

    -چیزی نگفته؟پدر هممون رو در آورده از اون روز در به در دنبالته کلی آدم فرستاده دنبالت یکتا مراقب خودت باش این آدمی که من می شناسم از زیر سنگم که شده پیدات می کنه

    -نه آرش من جام امنه نگران نباش

    -کجایی مگه؟

    -نمی تونم بگم کجام ولی جام امنه

    -هوف باشه بازم بهم زنگ بزن نگرانتم یکتا

    -واسه همه چی ازت ممنونم داداش

    مکثی کرد و گفت

    -داداش ؟

    -ببخشید

    -مراقب خودت باش خداحافظ

    وقتی که گوشی قطع شد به سهیل نگاه کردم که گفت

    -دیگه نباید با این پسره در ارتباط باشی چون این کار مارو سخت تر می کنه

    -یعنی آرشم گیر میوفته؟

    -اونکه صددرصد ولی با تخفیف بیشتر

    هوفی کشیدم و دیگه چیزی نگفتم سهیلم ماشین و راه انداخت.

    بارسیدنمون به یک رستوران خیلی شیک هممون از ماشین پیاده شدیم و به سمت رستوران راه افتادیم.

    سفارشامونو دادیم و ساکت به هم خیره بودیم ولی صبا یهو شروع کرد به غرغر کردن.

    – اه این چه وضع بیرون اومدنه مثلا اومدیم حال و هوامون عوض بشه بدتر حالمون گرفته شد که

    سهیل لبخندی به صبا زد و گفت

    -قربون اون ذوقت برم که توی بدترین شرایطم ذوق داری

    صبا با نیش باز به سهیل نگاه می کرد که صدای پوزخند حمید باعث شد سرامون به سمتش برگرده، پسره ی مغرور.

    صبا گفت

    -چته باز پوزخند می زنی؟

    -هیچی

    دیگه چیزی نگفتیم که همون موقع سفارشامونم آوردن و شروع کردیم به خوردن ، شام با تمام شوخی های صبا و سهیل و نگاه های مغرور حمید خورده شد و عزم رفتن کردیم.

    بین راه هیچ حرف دیگه ای زده نشد و با تمام اصرار های صبا مارو شهربازی هم بردن و واقعا باید بگم که بهترین شب عمرم بود واقعا خوش گذشت.

    -مرسی سهیل خیلی خوش گذشت

    سهیل لبخندی زدو گفت

    -وظیفه بود

    تشکری هم از حمید کردم و از سهیل اجازه گرفتم که صبا امشب بیاد پیش من بمونه و اونم قبول کرد.

    -صبا صدای تلویزیونو کم کن الان این پسرعموی بداخلاقت صداش در میاد ها

    -غلط کرده جرعت داره اعتراض کنه تا خودم جوابشو بدم

    همون لحظه در زده شد ،با وحشت به صبا نگاه کردم که آب دهنشو قورت داد با ترس و لرز به سمت در رفت. درو باز کرد و با قیافه ی وحشتناک حمید رو به رو شدیم

    -مگه کرین که انقد صدای اون لامصب و زیاد کردین؟

    صبا باصدای لرزون گفت

    -خب حوصلم سررفته بود

    -حوصلت سررفته باید صدای اونو زیاد کنی؟ تو که میدونی من الان قرصم رو خوردم و وقت خوابمه سردرد می شم اگه بیدار باشم

    -ببخشید

    کلافه دستشو توی موهاش فرو کرد و خواست چیزی بگه ولی به جاش لعنتی ای گفت و رفت

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۱۳ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1731 روز پيش
    • ستایش
    • 44,516 بار بازدید
    • 2 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • نگار
      18 مهر 1398 | 09:58

      زیبابود

    • نگار
      8 آبان 1398 | 12:51

      خیلییییییییییی قشنگه
      😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.