پارت پانزدهم
به خانوم جون هم سلام کردم و اون هم با مهربونی جوابم رو داد،
صبا من رو معرفی کرد و گفت که قراره چندوقتی پیشش بمونم و یکی از دوستای دوران دبیرستانش هستم،
حالا وقت معرفی بود.
صبا از همون اول شروع کرد
-آقابزرگ عزیز رو که شناختی دیگه واین خانوم خوشگل که می بینی عشق بنده هست خانوم جون و این خانوم دیگه هم که مادر بزرگوار بنده آرزو جون هست وایشون هم بابای بنده آقاسیامک هست، حالا میرسیم به عموها
ایشون عمو سیاوش دوسال از بابام کوچیکترن و عموی بعدی هم که عمو محمد عمو کوچیکه هستن،
عمه سارا هم عمه بزرگه و عمه سیمین هم عمه کوچیکه ، این دوتا خانوم های خوشگل زنعمو سیامک و زنعمو محمد هستن پسرشونم که الان تشریف ندارن حمید خان واینکه سهیل رو که می شناسی و سپهر هم داداش بزرگم و مهسا و مهتاب هم دوقلوهای عمو محمد هستن و ۱۶سالشونه و مریم هم دختر عمه سارا که هم سن خودمونه و این کوچولوی ده ساله هم به نام شیما دختر عمه سیمین و آقایون عزیز هم همسراشون هستن
نفسش رو باصدا بیرون داد و گفت
-آخیش تموم شد
خندیدم و رو به همه گفتم
-خیلی خوشبختم و واقعا ببخشید که مزاحمتون شدم
خانوم جون اخم مصنوعی کردو گفت
-این چه حرفیه دخترم مراحمی
لبخندی زدم و همه هم ابراز خوشبختی کردن
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد
زیبابود
خیلییییییییییی قشنگه
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍