پارت بیست و یکم
گوشیمو برداشتم و شماره ی آرش رو گرفتم ،نامردیه اگه هیچ خبری ازش نگیرم ،بعد سه چهارتا بوق جواب داد
-بله؟
-سلام
-سلام شما؟
-یکتام
مکثی کرد و گفت
-بعدا باهاتون تماس میگیرم آقای محمدی
از طرف حرف زدنش فهمیدم که جای باباست و نمی تونه با من صحبت کنه،
باشه ای گفتم و گوشی رو قطع کردم وای خدا چقدر حوصلم سررفت این سهیلم که دستور داده فعلا از خونه خارج نشیم و که بهمون دسترسی نداشته باشن افراد بابا، ولی خب صبا انقد که غرغر کرده از اون روز که سهیل قول داده امشب مارو ببره بیرون.
دو ساعتی خودم رو درگیر کارای خونه کردم و به ساعت نگاه کردم خب دیگه وقت آماده شدنه.
مانتوی کالباسی بلندمو برداشتم و شلوار لی روشنم پوشیدم و یکی از روسری هایی که به مانتوم بخوره رو هم سرم کردم موهامم آزاد دورم ریختم و آرایش ملایمی هم کردم، توی آینه به خودم نگاه کردم خب دیگه همه چی تکمیله.
باصدای در رفتم بیرون که صبارو حاضر آماده دیدم تیپمون اصلا به هم دیگه نمی خورد اون تیپ تیره زده بود و من روشن.
باهم از خونه خارج شدیم و به سمت ماشین سهیل رفتیم ، عع حمیدم که هست،
صبا باذوق پرید بغل حمید و گفت
-میدونستم به حرفم می کنی
حمید بااخم گفت
-بسه این بچه بازیا صبا بیا پایین از بغلم.
صبا با چهره ی درهم ازبغلش اومد بیرون و گفت
-راست میگه یکتا خیلی بد عنقی
ای خدا بگم تورو چیکارت نکنه صبا چرا اسم از من میاری دختره ی کم عقل.
حمید با تعجب سرشو بلند کرد و به من نگاه کرد و گفت
-من بد عنقم؟
با غضب به صبا نگاه کردم که تازه فهمید چه گندی زده و اومد درستش کنه
-نه این یکتارو نمی گم یک یکتای دیگس.
بعدشم لبخند مسخره ای زد که حمید بهش چشم غره رفت و سوار ماشین شد،
ماهم سوار شدیم و راه افتادیم.
بین راه گوشیم زنگ خورد به شماره نگاه کردم که شماره ی آرش بود با ذوق جواب دادم
-الو
نگاه سهیل از توی آینه روی من بود
-سلام خانوم بی معرفت
-سلام آرش خوبی؟
یک آن نگاه سهیل برزخی شد و یهو زد روی ترم
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد
زیبابود
خیلییییییییییی قشنگه
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍