| پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 | 19:22
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت بیست و یکم

    گوشیمو برداشتم و شماره ی آرش رو گرفتم ،نامردیه اگه هیچ خبری ازش نگیرم ،بعد سه چهارتا بوق جواب داد

    -بله؟
    -سلام
    -سلام شما؟
    -یکتام
    مکثی کرد و گفت
    -بعدا باهاتون تماس میگیرم آقای محمدی
    از طرف حرف زدنش فهمیدم که جای باباست و نمی تونه با من صحبت کنه،
    باشه ای گفتم و گوشی رو قطع کردم وای خدا چقدر حوصلم سررفت این سهیلم که دستور داده فعلا از خونه خارج نشیم و که بهمون دسترسی نداشته باشن افراد بابا، ولی خب صبا انقد که غرغر کرده از اون روز که سهیل قول داده امشب مارو ببره بیرون.
    دو ساعتی خودم رو درگیر کارای خونه کردم و به ساعت نگاه کردم خب دیگه وقت آماده شدنه.
    مانتوی کالباسی بلندمو برداشتم و شلوار لی روشنم پوشیدم و یکی از روسری هایی که به مانتوم بخوره رو هم سرم کردم موهامم آزاد دورم ریختم و آرایش ملایمی هم کردم، توی آینه به خودم نگاه کردم خب دیگه همه چی تکمیله.
    باصدای در رفتم بیرون که صبارو حاضر آماده دیدم تیپمون اصلا به هم دیگه نمی خورد اون تیپ تیره زده بود و من روشن.
    باهم از خونه خارج شدیم و به سمت ماشین سهیل رفتیم ، عع حمیدم که هست،
    صبا باذوق پرید بغل حمید و گفت
    -میدونستم به حرفم می کنی
    حمید بااخم گفت
    -بسه این بچه بازیا صبا بیا پایین از بغلم.
    صبا با چهره ی درهم ازبغلش اومد بیرون و گفت
    -راست میگه یکتا خیلی بد عنقی
    ای خدا بگم تورو چیکارت نکنه صبا چرا اسم از من میاری دختره ی کم عقل.
    حمید با تعجب سرشو بلند کرد و به من نگاه کرد و گفت
    -من بد عنقم؟
    با غضب به صبا نگاه کردم که تازه فهمید چه گندی زده و اومد درستش کنه
    -نه این یکتارو نمی گم یک یکتای دیگس‌.
    بعدشم لبخند مسخره ای زد که حمید بهش چشم غره رفت و سوار ماشین شد،
    ماهم سوار شدیم و راه افتادیم.
    بین راه گوشیم زنگ خورد به شماره نگاه کردم که شماره ی آرش بود با ذوق جواب دادم
    -الو
    نگاه سهیل از توی آینه روی من بود
    -سلام خانوم بی معرفت
    -سلام آرش خوبی؟
    یک آن نگاه سهیل برزخی شد و یهو زد روی ترم

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۱۳ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1731 روز پيش
    • ستایش
    • 44,514 بار بازدید
    • 2 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • نگار
      18 مهر 1398 | 09:58

      زیبابود

    • نگار
      8 آبان 1398 | 12:51

      خیلییییییییییی قشنگه
      😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.