| پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 | 15:08
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت دوازدهم

    سهیل به من نگاه کرد و منم بهش سلام کردم که جوابمو داد،

    سوار ماشین شدیم و راه افتاد

    صبا رو به سهیل گفت:داداش کسی که خبر نداره؟

    -از چی

    -از اینکه من پیدا شدم..وای خدا من چجوری با مامان بابا رو به رو بشم

    -نگران نباش هیچکس خبر نداره تو گم شدی

    صبا با تعجب نگاش کردو گفت

    -ینی مامان بابا پیگیرم نشدن؟

    -چرا ولی منم این چندروز خودم رو نشون ندادم و گفتم با صبا اومدیم شمال و خیلی یهویی شد مامان هرچی میخواست باهات حرف بزنه هی بهانه میاوردم فقط سپهر و امیر خبر دارن

    صبا با وحشت گفت

    -وای سپهر

    -سپهر خیلی عصبی بود این چندروز اصن هرسه تامون داغون بودیم ولی سعی می کردیم تابلو نکنیم دیگه تصمیم داشتم به مامان باباهم بگم که خداروشکر پیدا شدی. الانم بهت هیچی نمیگم بریم خونه باید قشنگ مفصل برام توضیح بدی

    _چشم

    صبا صداش می لرزید مشخصه که استرس داره، حقم داره واقعا چون اگه داداشش بفهمه با کسی دوست بوده معلوم نیست چه بلایی سرش بیاره،

    ده مین بعد جلوی یک آپارتمان پنج طبقه نگه داشت،

    از ماشین پیاده شدیم و منم خیلی مظلوم دنبالشون راه افتادم.

    وارد آسانسور شدیم طبقه ی سه رو زد و آسانسور راه افتاد

    بارسیدنمون به طبقه ی مورد نظر رفتیم سمت خونه و داداش صبا در رو باز کرد و ماهم وارد شدیم،

    نیم ساعتی علاف بودیم که سهیل کلافه گفت

    -صبا بیا اتاقم

    صبا سر به زیر از جاش بلند شد و پشت سر سهیل راه افتاد،

    سرم رو به مبل تکیه دادم و با خودم گفتم خوش به حال صبا که داداش داره که تکیه گاهش هستن و خانواده ای داره که پیگیرشن ولی من چی؟

    باصدای داد سهیل از جا پریدم یا خدا ینی فهمید؟

    -صبا فقط خفه شووووو هیچی نگو ، ماها چی برات کم گذاشتیم که رفتی سراغ یه پسر دیگه؟

    صدایی نیومد که یهو داد زد

    -جواب منو بده صبا

    بعد هم صدای شکستن چیزی اومد وسهیل سریع از اتاق اومد بیرون و رو به من گفت

    -اصن از کجا معلوم که هنوزم نقشه ای در کار نیست؟ پاشو برو از خونه من بیرون و برو جا همون بابای کثافت عوضیت

    داد می زد و من می لرزیدم

    صبا اومد جلو و گفت

    -داداش یکتا هیچ گناهی نداره اون به من..

    نزاشت ادامه بده و گفت

    -تو خفه شو

    رو به من گفت

    -پاشو برو بیرون

    با بغض از جام بلند شدم و کیفم رو برداشتم وگفتم

    -همیشه وقتی کسی میفهمید من دختر اونم همین برخورد رو باهام می کردن الان دیگه برام طبیعیه ول..ولی پ..پشیمون می شین چ..چون من گناهی ندارم

    خواستم برم سمت در که صبا گفت

    -یکتا صبر کن سوتفاهم شده

    رو به داداشش گفت

    -داداش یکتا منو از اون خونه نجات داد تو داری اشتباه می کنی توروخدا نزار بره

    لبخندی زدم و گفتم

    -صبا جان من برم بهتره نگران نباش می رم هتل

    خواستم برم که بازوم کشیده شد و صدای سهیل اومد

    -نمیخواد بری

    پوزخندی زدم و گفتم

    -نیاز به ترحم ندارم

    -ترحم نیست میگم لازم نکرده بری بگو چشم

    زورم اومد که واسه منم داره رئیسی می کنه

    -صبا خواهرتونه که زندگیش بهتون مربوطه ولی زندگیه من به شما مربوط نیس که من بهتون بگم چشم

    با خشم نگام کردو گفت

    -این موقع میخوای کجا بری

    -می رم هتل

    -من معذرت میخوام زیادی تند رفتم بمون همینجا به خاطر صبا

    به صبا نگاه کردم ک ه با التماس نگام می کرد،

    کیفمو انداختم روی مبل و نشستم

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۱۳ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1731 روز پيش
    • ستایش
    • 44,513 بار بازدید
    • 2 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • نگار
      18 مهر 1398 | 09:58

      زیبابود

    • نگار
      8 آبان 1398 | 12:51

      خیلییییییییییی قشنگه
      😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.