پارت ششم
بابا خلاف می کنه.بابا دست بزن پپدا کرده بود یکسره تا مامان حرف میزد کتکش میزد
دیگه کم کم واسه بابا طبیعی شدو آشکارا جلوی روی خودمون دخترارو میاورد مث همین الان همین کارارو می کرد
دیگه مامان کم آورده بود یکسره منو بغل می کرد و گریه میکرد یه روز که همینجوری مث هرروز توبغلش بودم و سرم روی قلبش بود فهمیدم که یهو قلبش نمیزنه
با ترس سرمو بلند کردم که دیدم مامان چشماش بستس
با گریه صداش می زدم ولی اهمیت نمی داد
دستاش یخ یخ شده بود
یهو آرش اومد سریع رفتم سمتشو باگریه گفتم که مامان چشماش باز نمی کنه
آرشم ترسیده بود سریع زنگ زد به اورژانس و به بابا هم خبر داد
بیمارستان که رفتیم دکتر گفت سکته کرده و خیلی دیر آوردیمش چون دیگه از دست رفت
من فقط جیغ می زدم و گریه میکردم
آرش گریه می کرد و سعی داشت منو آرومم کنه
بابا هم که خشک شده به یک نقطه خیره شده بود
دیدم اشکی که از گوشه ی چشمش افتادو سریع پس زد
اون روزها واسه من خیلی سخت گذشت بابا رفتارش سرد شده بود با منم حتی سرد بود
حالا که به اینجا رسیدم بازم بعضی وقتا میشینم همون جایی که آخرین بار مامان بغلم کرده بود و گریه می کنم دلم واقعا واسش تنگ شده
حتی دیدم که آرشم بعضی مواقع اشک می ریزه چون واقعا مامانو دوست داشت و مامان صداش میزد.
دستم به صورتم کشیدم که فهمیدم خیس از اشکه خدایا من چقدر گریه کردم
سردرد شدید گرفته بودم
به لاله گفتم واسم قرص بیاره
قرص که خوردم یکم بهتر شدم
پارت هفتم
خیلی دلم می خواد خانواده ی مامان و بابا رو ببینم ،اون بیچاره ها که هنوز خبر ندارن دخترشون فوت شده . با اینکه چندین ساله خبری از مامان ندارن ولی خب به نظرم بازم واسه ی مادر و پدر خیلی سخته که خبر مرگ دخترشونو بشنون.
انقدر فکر کردم که نفهمیدم کی شب شده، واقعا حوصلم توی این خونه سر میره چون حتی گوشی هم اجازه ندارم داشته باشم ،
از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق دخترا ،
وارد که شدم مریم و هستی خواب بودن ولی صبا بیدار بود و باز داشت گریه می کرد،
نمیدونم چرا یک حس خاصی نسبت به این دختر داشتم که به مریم هستی نداشتم.
سرش رو بلند کرد و بهم خیره شد
-سلام
-س..سلام
-چرا انقدر خودت رو عذاب می دی؟
-تو اگه جای من بودی چیکار می کردی؟
-نمی دونم
ساکت شد که یهو گفتم
-کدوم یکی از پسرا مخ تورو زد؟
با تعجب نگام کرد و گفت
-مگه چندتان؟
-سه چهارتا
-خدا لعنتشون کنه
منم حرفشو تایید کردم ولی دوس نداشتم واسه آرش اتفاقی بیوفته هرچی باشه از بچگی باهم بودیم تقریبا
-آرش بود اسمش
-چطوری گولت زد؟اصلا چطور باهم دوست شدین؟
-مفصله حوصله داری واست توضیح بدم؟
-آره عزیزم بگو
آهی کشید و شروع کرد به حرف زدن
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد
زیبابود
خیلییییییییییی قشنگه
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍