پارت چهاردهم
-یکتا یکتا پاشو دیگه چقد می خوابی
کش و قوسی به بدنم دادم و باصدای گرفته ای گفتم
-مگه ساعت چنده؟
-پنج
با تعجب چشمام رو باز کردم و گفتم
-جدی؟
-آره
سریع از جام بلند شدم و گفتم
-چقد زیاد خوابیدم
-پاشو آماده شو
-کجا میخوایم بریم
-خونه آقابزرگ
با تعجب گفتم
-مگه قراره منم بیام؟
-پس چی تو هم باید بیای
-عع من نمیام روم نمی شه
-بیجا پاشو سریع آماده شو
هرچی گفتم نمیام ولی صبا زورم کرد پاشم آماده شم،
از جام بلند شدم دست و صورتمو شستم خب حالا من چی بپوشم
فقط یه دست لباس آوردم
شلوار جذب کرمی رنگم رو پام کردم و بلوز سفیدم رو پوشیدم و پالتوم رو هم تنم کردم و موهای چتریم رو درست کردم و ریختم توی صورتم و آرایشم کردم و شالم رو سرم کردم رفتم بیرون و رو به صبا گفتم
-صبا
برگشت سمتم و سوتی کشید گفت
-چه جیگری شدی
لبخندی زدم و گفتم
-کفش چیکار کنم نیاوردم
-اتفاقا من یه جفت کفش دارم به ست تو میاد
ذوق زده نگاهش کردم.تا صبا برام آورد و منتظر سهیل موندیم
ده مین بعد سهیل رسید رفتیم بیرون وبه سمت ماشین راه افتادیم،
سوار که شدیم سلام کردم و سهیلم جوابمو داد
بین راه هیچ حرفی زده نشد،
نیم ساعتی توی راه بودیم وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و زنگ رو زدیم
نمیدونم چرا استرس گرفته بودم و دستام یخ زده بود،
با باز شدن در وارد شدیم و به سمت در ورودی راه افتادیم.
خانومی بیرون وایساده بود تا رسیدیم لبخندی زد و گفت
-سلام خیلی خوش اومدین
لبخندی زدم و با سر جوابشو دادم
وارد خونه شدیم کل خونه رو سکوت فرا گرفته بود،
صبا با جیغ جیغ وارد شدو اول از همه رفت سمت مردی که خیلی شیک پوش و باکلاس روی مبل تک نفره ای در بالاترین نقطه ی خونه نشسته بود رفت و سلام کرد که مشخص بود این مرد آقابزرگه،
با صدای پاشنه های کفشم همه سر ها به سمت من برگشتن،
خیلی آروم سلام کردم که همه جوابم رو دادن و رفتم سمت آقابزرگ و لبخند زوری زدم و گفتم
-سلام آقابزرگ خیلی عذر میخوام که مزاحمتون شدم
یهو اخم ه اش باز شد وگفت
-سلام دخترم خوش اومدی مراحمی
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد
زیبابود
خیلییییییییییی قشنگه
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍