| جمعه 7 اردیبهشت 1403 | 16:03
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت دهم

    باصدای در اتاق از خواب بیدار شدم و با صدای گرفته ای گفتم

    -بیا تو

    در باز شد و قامت آرش توی در نمایان شد،

    از حق نگذریم پسر خوشگل و با نمکی بود که هر دختری می دیدش در نگاه اول شیفتش می شد

    -تموم شدم ها

    تازه فهمیدم چه گندی زدم سریع اخم کردم که گفت

    -اخم که میکنی بامزه تر می شی

    -کارتو بگو

    -پاشو که سوژه ی جدید توی راه

    -بیا تو کارت دارم

    درو بست و روی تخت نشست و گفت

    -جانم

    -تو مگه نمیگی منو دوسم داری؟

    زد به نوک بینیم و گفت

    -دوست ندارم

    با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد

    -عاشقتم

    -پس چرا دست از این کارا بر نمی داری؟

    -من حاضرم به خاطر تو هرکاری بکنم حتی اگه تو دوسم نداشته باشی و نخوای باهام ازدواج کنی ولی به خاطر امنیت وآرامشت هرکاری می کنم

    -خب الان من میگم دیگه ادامه نده

    چشم هاشو بست و گفت

    -چشم

    -باید از دست بابا خلاص بشیم

    -اون با من

    با خوشحالی نگاش کردم که لپمو کشید وگفت

    -لازم باشه جونمم میدم که فقط تو بخندی و خوشحال باشی

    واقعا فکر نمی کردم انقد عاشقم باشه،

    با لبخند نگاش کردم که گفت

    -اینجوری کنی همینجا منو میکشی ها

    زدم به کتفش و گفتم

    -دیونه

    خندید و از اتاق خارج شد،

    خدایا چرا من هیچ حسی به آرش ندارم؟

    واسه صبحانه رفتم بیرون خداروشکر بابا تصمیم داشت توی اتاقش صبحانه بخوره،

    واسه دخترا هم صبحانه بردم و اومدم بیرون.

    دوروز بعد

    سوالی به آرش خیره شدم که کلافه گفت

    -با اینکه خیلی سختمه ازت جدا شم ولی به خاطر تو هم که شده باید تحمل کنم

    مکثی کرد و ادامه داد

    -ساعت سه صبح از خواب بیدار می شی و…

    تمام قضیه رو برام تعریف کرد، تشکری کردم و رفتم توی اتاقم یهو یادم اومد به دخترا خبر ندادم،

    رفتم سمت اتاقشونو قضیه رو بهشون گفتم و اینم گفتم که فقط یکیشون فعلا می تونه باهام بیاد تا کارارو انجام بدیم و اینارو هم نجات بدیم،

    قرار شد صبا با من بیاد.

    سریع برگشتم توی اتاقم و پولام رو آماده کردم و دو دست لباس هم واسه خودم برداشتم و ذوق زده دراز کشیدم،

    خدایا خودت کمکمون کن از اینجا خلاص بشیم و دخترای مردم نجات پیدا کنن،

    تا ساعت سه چشم روی هم نزاشتم.

    زمان موعود رسید و آروم از اتاق خارج شدم که با آرش رو به رو شدم

    رفتیم سمت اتاق دخترا که دیدم احمد خوابیده

    آرش چشمکی زد و گفت

    -به همشون قرص خواب آور دادم حتی بابات

    لبخندی زدم و رفتیم جلو

    خیلی آهسته کلید و از توی جیب احمد برداشتم و درو باز کردم که صبا ذوق زده اومد بیرون

    مریم و هستی هم با استرس باهامون خدافظی کردن،

    آرش جلو جلو می رفت و ماهم خیلی آروم پشت سرش می رفتیم،

    به در ورودی که رسیدیم آرش بیرون رو نگاه انداخت وقتی که مطمئن شد امن و امانه از در ورودی خارج شدیم به همه ی خدمه ها نگاه کردم که خواب بودن،

    از لا به لای درختا گذشتیم و به در خروجی رسیدیم ،

    آرش گونمو بوسید و گفت

    -مراقب خودت باش یک ماشین شاسی بلند مشکی دم در منتظرتونه فقط سریع برین

    لبخند ق دردانی بهش زدم و دست صبارو گرفتم و کشیدم بیرون با دیدن…

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۱۳ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1732 روز پيش
    • ستایش
    • 44,521 بار بازدید
    • 2 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • نگار
      18 مهر 1398 | 09:58

      زیبابود

    • نگار
      8 آبان 1398 | 12:51

      خیلییییییییییی قشنگه
      😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.